mantiscccam

mantiscccam (http://www.mantiscccam.com/)
-   زرتشتی (http://www.mantiscccam.com/forum828.html)
-   -   تاريخچه اديان ايران ( زرتشت ) (http://www.mantiscccam.com/thread5604.html)

Federal.Police 03-05-2013 13:43

تاريخچه اديان ايران ( زرتشت )
 
زرتـشت
مهمترين شـعـار زرتـشت : پندار نيک، گفـتار نيـک، کردار نـيـک
ظهور زرتشت
در فضائى که کاهنان، ساحران، آتشبانان بى شمار به بهانه وساطت صدها خدا و خداى نما مردم ساده را گوسفندوار به کنار قربانگاهها، معابد و آتشگاه ها ميکشيدند و با اوراد و آداب و اعمال اسرار گونه به جلب توجه قدرتهاى ساختگى مافوق بشرى تظاهر مى نمودند؛ در محيطى که انسانها با وحشت و هراس به هر پديده طبيعى مينگريستند و در هر گوشه اى به انتظار برخورد با موجودات عجيب و مافوق الطبيعه بودند. در دورانى که بشر خود را اسير نيروهاى خارق العاده و رام نشدنى ميدانست و اميدوار بود سرنوشت خويش را با شرک و بت پرستى، نيايش مردگان و هراس از زندگانى که با خرافات و شعائر و آداب بدوى آميخته شده بود تحول بخشد. ابرمردى ظهور کرد که پيام نافذ يگانه توحيدش و صداى پر طنين حق پرستيش مرزهاى زمان و مکان را در هم ريخت و از لابلاى قرون و اعصار تاريخ جهل را در نورديد و به فضاها و مکانهاى دور پراکند.
او مبشر سرور و صفا و راستى و محبت بود و مبلغ اراده و اختيار و کار و فعاليت. او بر آن شد که سرنوشت بشر را از کف اختيار خدايان و کاهنان، رمالان و سرداران و سردمداران بدر آورد و در دستهاى پر توان و سازنده انسانهاى راست پندار و راست کردارى که جز در مقابل حق سر فرود نياورند قراردهد. و همين امر موجب اشاعه سريع انديشه هاى او و سربلندى ايرانيان آگاه گرديد. سرودهاى مذهبى که از اعصار بسيار کهن بنام (گاثاها) بر جاى مانده است بخشى از پيام هاى زرتشت است که با رسالتش انقلاب فکرى عظيمى را در انديشه بشرى پايه گذارى کرد. اين انديشه والا هر چند ابتدا به ظاهر پيروان بسيار نيافت ولى در بسيارى از مکاتب فکرى و مذهبهاى دورانهاى بعد اثر خود را بجاى گذاشت.
آرياها احساسات و عواطف و معتقدات خود را بيشتر در لباس شعر و سرود نمايان مى ساختند و گفتار منظوم از هنرهاى جالب توجه آنان بشمار ميرفت. به ويژه ميتولوژى و اسطوره هاى مذهبى و فولکلوريک خويش را به صورت حماسه و شعر ميسرودند که حفظ کردن و انتقال آنها نيز بسيار آسانتر صورت ميگرفت. سرودهاى ريگ وداى آرياهاى هند از کهن ترين نمونه هاى اين اسطوره ها و معتقدات مذهبى منظوم است. سرودهاى زرتشت و سرانجام سروده هاى نغز و دلکش گويندگان قديم پارسى را که در ادبيات جهان بى نظير است ميتوان نشانه هاى جوان ترى از اين هنر آريايى دانست.
گاث يا به زبان اوستاى قديم "گاثا" به معنى سرود است و در زبان سانسکريت يا زبان آريائيان هند، نيز همين مفهوم را دارد. در پهلوى يا زبان ايرانيان دوران ساسانى نيز "گاث" به معنى سرود بوده است. نام حقيقى زرتشت به آنگونه که در گاثاها آمده «زرتوشتره اسپيتامه» است. يونانيان، زرتشت را "زرو آستر" مى ناميدند و معتقد بودند که اين نام را کلمه آستر يا استر (ايستار) به معنى ستاره مشتق شده و مفهوم آن ستاره شناس بوده است.
پروفسور گيگر خاورشناس مشهور آلمانى معتقد است که برخى از يونانيها نام او را ترکيبى از کلمات زئيرا به معنى نياز و استر (استار) به معنى ستاره ميدانستند که رويهم مفهوم آنکه به ستاره نياز مى برد (يا مدد ميگيرد که همان محاسبات نجومى است) داشته است. بهمين جهت گاهى هم زرتشت را استروتوتم يا فرمانرواى ستارگان (که همان عالم آگاه بر ستارگان باشد) مى ناميدند.
رستاخيز زرتشت و تعليمات وى
آئين اوستا خود به خود بوجود نيامده بلکه داراى مؤسس است که از آن طريق مندرجات اوستا را با کيش قديم آريايى و آئين شرک ايران مقايسه مى کنند و تحولى را نمايان مى بينند که تحقق پذيرفته و دين جديد در آنزمان تأسيس شده است. از طرفى زرتشت در گاتها از خويشتن چون انسانى ساده سخن مى گويد، نه چون يک وجود افسانه اي. از خداوند متعال (اهورامزدا) به او وحى شده است که آئين خود را به هم ميهنانش و همچنين خانواده اى که در زندگانى او سهم عمده داشته اند و در تبليغات کمک کرده اند اعلام دارد، با اين ترتيب مطالعه منشاء و مبدأ دين زرتشت به طريق قانع کننده اى مشکل و شايد غير ممکن مى باشد، زيرا مهمترين مدرکى که درباره اين دين بدست ما رسيده است کتاب آسمانى همان دين مى باشد که به نام (اوستا) موسوم و حقيقت امر اين که کتاب اوستا هشتصد سال بعد از زرتشت پيامبر اين دين نوشته شده است، اين کتاب شامل سه بخش و از مبادى مختلف ميباشد.
گاتها که قديمى ترين قسمت هاى اوستا و شامل سرودها است در زمان هخامنشيان تدوين يافته و قسمتهاى ديگر اوستا در زمانهاى بعدى درست شده است، در زمان ساسانيان همه قسمت اوستا را جمع آورى کردند و هم در اين دوره بود که اوستا (تمام کتاب اوستا) تدوين يافت و اين خود در دوراه اى بود که آئين زرتشت دين رسمى و انحصارى سراسر ايران زمين شده بود. زرتشت در کتاب مقدس اوستا (زاراتوشترا) خوانده شده است.
مطابق آنچه که از اوستا معلوم ميشود، زرتشت در «مدى» بدنيا آمده و از ميان طايفه اى از مغ ها برخاسته است و اين طبقه و طايفه در حقيقت از مردم عاقل و اهل نظر و فيلسوف و دانشمند ملت ايران بود. وقتى زرتشت به سن 20 رسيد از دامهائى که افسونگران و جادوگران و احضار کنندگان ارواح براى او درست کرده بودند گريخت و از دنيا کناره گيرى کرد و اين عمل براى اين بود که خود را آماده اجراى فرمان آسمانى که به او وحى شده بود نمايد.
در سى سالگى به الهامات و وحى هاى آسمانى رسيد که در آنها امشاسپند و (هومانو) که به معنى پندار نيک است بنظر او آمد؛ و او را به آسمانها برد و به خدا نزديک کرد. زرتشت دستورات خدائى را گرفت، به فواصل ده سال شش بار ديگر اين الهامات به او دست داد، در چهل سالگى رسماً براى تبليغ دين جديد به مبارزه و پيکار پرداخت. بيش از دو سال از ظهور او نگذشته بود که توانست با تبليغ مؤثر پادشاه عصر يعنى (ويشتاسب) را بدين خود برگرداند و به پشتيبانى همين پادشاه بود که زرتشت توانست همه ايران را به آئين زرتشتى آشنا کند و بدون ترس در همه جا دين خود را رواج دهد؛ زيرا ديگر نه از مجازات مى ترسيد و نه مانعى براى کار او وجود داشت، آنوقت گروه گروه مردم به دين او در مى آمدند و همه ايران از آن آگاهى داشتند. بيش از سى و پنج سال زرتشت به پشتيبانى و اجراى مراسم دين خود پرداخت و اين بدون شک به کمک و پشتيبانى سلسله هخامنشى بود. وى در سن هفتاد و هفت در جنگى مقدس که عليه يورش قبيله (هياوآ) مى کرد زندگى را بدرود گفت؛ و يا بقولى با هفتاد تن از پيروانش در پرستشگاه بلخ حين نيايش و ستايش اهورامزدا بدست "براتور" نام تورانى به شهادت رسيد. برخى از محققان نوشته اند که در دوران باستان چند نفر به نام زرتشت آمده اند که مروج عقايد زرتشت نخستين بوده اند؛ از جمله فريدون را زرتشت ثانى و جاماسب را زرتشت سوم دانسته اند که در زمان ويشتاسب پدر داريوش ظهور کرده است.
زرتشت به دو عالم معتقد است: يکى روحانى يا « مينو » و يکى جسمانى يا « گيتى » و آنچه در عالم است به دو قسم تقسيم مى کند؛ تقدير يا « بخشش » و فعل يا « کنش » و حرکات افعال انسان را سه قسم مى کند؛ اعتقاد يا « منش »، گفتار يا « گويش »، رفتار يا « کنش »، و وقتى انسان به مرتبه سعادت عالى رسيده و، به يزدان نزديک شده و اهل بهشت است که هر سه چيزش اصلاح و داراى: انديشه نيک، گفتار نيک و کردار نيک شده باشد. زرتشت مى گويد، بناى آفرينش عالم بر اضداد است و اين خاکدان ميدان مبارزه نيکى و بدى يا جنود يزدان و اهرمن، و کائنات مابين گير و دار اين قوا واقعند و سعادت بشر بستگى به پيروى اين دو چيز متضاد است و بهشت جاويدان منزل پيروان يزدان و صاحبان نيت و گفتار و کردار نيک است و دوزخ اتباع پليدان و ارواح اهرمني.
اعتقاد به ظهور آخرين منجى
به موجب مقررات آئين زرتشت هر هزار سال از دخترى باکره از نطفه زرتشت نجات دهنده اى نمايان مى شود، در هزاره سوم يعنى آخرين دوره (سوشيانت) ظهور مى کند، مردگان زنده مى شوند؛ حوادث آسمانى موجب ذوب شدن فلزات در دل کوهها مى گردد؛ فلز ذوب شده براى مؤمنين شير سرد و براى دشمنان دين، دردناک است، مردم بدکار و شياطين نابود مى شوند، نيکوکاران به آب زندگى جاويد ميرسند. طبق مدرکى سوشيانت و بنا بر سند ديگر شخص زرتشت خودش آئين مزدا را تکريم و تقديس مى کند؛ خراى از جهان ميرود و خوشى و شادى برقرار ميگردد. کرگ لينگر مينويسد: در دين زرتشت مفهوم بزرگى وجود دارد که نه در آئين مصريان قديم ديده مى شود و نه در انديشه هاى بسيار عميق هندو، آن اين است که جهان داراى تاريخ است و از قانون تحول پيروى مى کند، وضع فعلى جهان را به مرحله نهائى رهبرى مى کند، همه نيروها در کار خود بايد به آن راه بروند، در نظر زرتشت دنيا از برنامه استمرار تاريخ پيروى مى کند و ميدان جنگ است، مبارزه اى پر شور، نيروها را مقابل يکديگر قرار داده است و اين امر واجب است و نتيجه آن تکامل مردم با تقوى و بهره مندى از زندگى جاويدان است.
جايگاه برزخ
طبق آئين زرتشت بين بهشت و دوزخ جائى است که برزخ ناميده مى شود، و اين محل جاى کسانى است که اعمال نيک و گناهان آنها يکسان است، اين دسته در برزخ تا روز واپسين خواهند بود و آنگاه که همه مردگان زنده شدند آنها نيز بيرون خواهند آمد، زيرا ديگر صاف و پاک شده اند و به مقر سعادتمندان خواهند رفت.
تأثير آئين زرتشت در يهوديان و دين مسيح
بطوريکه بيشتر محققان معتقدند با بررسى دقيق مى توان نفوذ آئين مزدا را در اديان ديگر نمايان ديد.
فتح بابل بدست کوروش کبير موجب شد، ميان ايرانيان و يهوديان رابطه برقرار گردد و به آنان اجازه داده شود که به کشور خويش بازگردند؛ در نتيجه، بسيارى از اصول آئين مزدا در ميان يهوديان رواج يافت و سپس در معتقدات مسيحى نفوذ کرد، مکتب ثنوى، شيطان را در برابر خدا قرار ميدهد؛ عقيده به فرشتگان و زندگى جاويدان و معاد از اصول مزديستا است که در اديان مذکور ديده مى شود.
مسیحیت
نفوذ مسیحیت و توسعه آن در ایران بسیار عادی و طبیعی بوده است. راجع به علت و منشا پیدایش عیسویت در ایران، کریستن سن می نویسد: در موقعی که سلسله ساسانی جانشین اشکانیان شد، عیسویان مرکز تبلیغی مهمی در شهر " الرها " (در آسیای صغیر، ترکیه فعلی) داشتند...
دولت در جنگهای بزرگی که با روم کرد اسیران را در نواحی دور دست کشور ایران مسکن داد، پادشاه ایران در لشکرکشیهای خود به سوریه گاهی تمام سکنه یک شهر یا یک ناحیه را کوچ داده در یکی از نقاط داخلی کشور مقیم می کردند، چون قسمت اعظم این مهاجرین عیسوی مذهب بودند (دیانت مسیح در هر گوشه ای از ایران اندکی رواج گرفت (ایران در زمان ساسانیان،
در حقیقت، مذهب مسیح در ایران به دست آرامیها که در سوریه اقامت داشتند یا مبلغانی که از ادس (اورفه) (شهر «الرها» سابق الذکر)، آمدند و یا به دست اسرای جنگی وارد این سرزمین شد. از سال یکصد میلادی دسته هایی از مسیحیان در " اربل " بودند و بین سال 148 تا 191 در " کرکوک " فعلی آثاری از وجود آنها هست، اگر چه هنوز در ایران مذهب مسیح تشکیلات رسمی به خود نداده بود ولی مسیحیت توجه بسیاری از ایرانیان خصوصا شخص مانی را به خود جلب کرد
ایضا در همان کتاب تحت عنوان: " دین مسیح در ایران عهد ساسانی " می نویسد: در بیزانس امپراطور و دربار و تمام جامعه مسیحی بودند. در ایران گذشته از اینکه عملا قدرت در دست زردشتیان بود، اصولا از ابتدای عهد ساسانی دولت هم از دین زردشت که دین رسمی بود حمایت می کرد. عدم تعصب درباره مسیحیان از ابتدای ظهور دین مسیح به وجود نیامده بود. در زمان شاپور دوم که از نظر ***** با کنستانتین دشمنی داشت، وضع مسیحیان ایران بسیار سخت بود... در ابتدا مسیحیان به شدت مورد آزار قرار گرفتند بدون محاکمه یا بعد از محاکمه مختصری آنها را به شهادت می رساندند یا به طریق بسیار شدیدی عذاب می دادند.
شرح شکنجه شهدای مسیحی به زبان شامی به دست ما رسیده و نشان می دهد چگونه این مسیحیان که امروز نام آنها را فراموش کرده ایم با قدرت و شجاعت شهید شده اند، ولی به زودی مقامات رسمی به این مطلب پی بردند که این مسیحیان پر تجربه از اتباع مناطق فرعی و خارجیهای نافرمان که هر ساعت خیانت می کردند نبودند، بلکه از ایرانیان حقیقی بودند که در زمان سابق از طرفداران جدی مذهب زرتشت محسوب می شدند و بعضی از آنها از اشخاص بسیار برجسته و مشهور بودند که در میهن پرستی آنها شکی نبود، فقط در حفظ عقیده خود بسیار ثابت قدم بودند. از آن به بعد قوای انتظامی تصمیم گرفت به جای تنبیه، گمراه شدگان را به راه راست هدایت نماید. ولی از این نیز نتیجه مفیدی به دست نیامد.
بنابراین با وجود مدت چهل سال آزار و شکنجه، دین مسیح در ایران موقعیت مطمئنی به دست آورد. وقتی ایام آزار به علت اشکالاتی که در نتیجه حملات هونها و هیاطله در مشرق پیش آمده بود به پایان رسید، موقع برای ایجاد تشکیلات و وضع ثابت مسیحیان در ایران به دست آمد...
مسیحیان ایران به زودی صاحب حیات معنوی و فرهنگی نیرومندی گردیدند که حتی آزارهایی که در قرن پنجم بوسیله یزدگرد دوم و بهرام پنجم به عمل آمد نتوانست شکستی بر آنها وارد آورد در سلوقیه )تیسفون) و خصوصا در نصیبین، مکتبهای روحانی و مذهبی به صورت درخشانترین مکتبهای مشرق به وجود آمد، تاسیس صومعه ها باعث شد که عده زیادی معلمین اصولی مذهبی در آن صومعه ها تربیت شدند و این سنت هنوز در صومعه ها ادامه دارد، حیات واقعی مسیحیت ایران بیشتر از نتیجه تبلیغات آن ظاهر می شود

آئين مانى
در قرن سوم ميلادى آئين ديگر همگانى يعنى (آئين مانوى) در اطراف مرزهاى مشترک ايران و بابل نمايان گرديد. مؤسس آن مانى يا مانس نام داشت و نسبش از طرف مادر به اشکانيان (پارتيان) ميرسيد. نام پدرش تيک (پاتک) يا فوتتق بابک پسر ابوبزرام بود که از همدان به بابل در بين النهرين رفته بود. وى به سال 215 يا 216 ميلادى (سال چهارم سلطنت اردوان، آخرين پادشاه اشکانى) در قريه ماردينر در ولايت «مسن» ناحيه نهر کوتاه در بابل باستانى متولد شد. پس از فرا گرفتن علوم متداول زمان خود به آئين مغتسله که يکى از فرقه هاى گنوسى است و در آن زمان در نواحى بين فرات و دجله ساکن بودند درآمد؛ ولى بعد هنگامى که از اديان زمان خود مانند زرتشتى و مسيحى و آيين هاى گنوسى به ويژه مسلک ابن ديصان و مرقيون آگاهى يافت، منکر مذهب مغتسله گرديد. مانى آئين زرتشت را مطالعه کرد و خود را مصلح آن شناخت و بقول خودش در سيزده سالگى (سال 228 ميلادى) چند بار مکاشفاتى يافت و فرشته اى اسرار جهان را بدو عرضه داشت و سرانجام پس از آغاز دعوت آئين خود در سال 242 ميلادى خويش را فارقليط که مسيح ظهور او را خبر داده بود معرفى کرد. چنانکه در سرودى که به زبان پهلوى سروده گويد:
«من از بابل زمين آمده ام تا نداى دعوت را در همه جهان پراکنده کنم.»
مانى در باب آفرينش مى گفت: در آغاز خلقت دو اصل وجود داشته است. يکى نيک و ديگرى بد. نور را خالق خير و تاريکى را خالق شر ميدانست و ميگفت:
انسان در اين ميان مختار است به جلوه هاى دو اصل مذکور، يعنى به بدى: که تيره انديشى، نادرستى، خودخواهى احمقانه، کشتار، حق کشى و غيره است. يا به نيکى که روشن انديشى، مهربانى، دوستى، گذشت، اتحاد، صميميت، غمخوارى ديگران و غيره است توجه و کمک کند. اگر به نيکى توجه کند، رستگار و اگر به بدى عمل کند سرافکنده و معذب خواهد شد. و حاصل آنکه تمايل به نيکى باعث سرافرازى و عروج و بقا و تمايل به بدى سبب اضمحلال و فناى آدمى مى گردد. او مى گفت: در حقيقت روشنائى و تاريکى، يا نيکى و بدى (يا روح و ماده) هستند که بعلت اصل غير قابل تغيير سرنوشت سرشت خود مجبورند به مسير تعيين شده ازلى خويش ادامه دهند. زيرا در اصل:
از نيک و بدى نايد و از بد ثمر نيک اين گفته مانى است که او گفته به تفکيک (رفيع)
در اين ميان فقط انسان است که با تعيين و انتخاب مسير تمايلى يا مصلحتى خود ميتواند به يکى از آن دو راهى که در پيش دارد عمل کند و يا بهتر بگوئيم:
نيکى و بدى دو راه تعيين شده قطعى است و هر انسانى عامل انتخاب و ادامه حرکت آن دو در وجود خود است.
مانى ابتدا پيرو يکى از فرقه هاى مسيحى ماندائى يا زارئيان بود. اين دسته حضرت يحيى را پيغمبر حقيقى ميدانست و عيسى را دروغگو مى شمرد، با بى همسرى و رياضت در زندگى مخالفت داشت.
مانى پس از مطالعه آئين زرتشت خود را مصلح آن شناخت. هند را سياحت کرد و با عقايد بودائى آشنا شد، سپس به ايران بازگشت و به تبليغ دين جديد پرداخت و آن را با اديان زرتشتى و بودائى و مهرى و مسيحى مطابقت داد، ولى تحت تعقيب روحانيان زرتشتى قرار گرفت و محکوم گرديد و در سال 276 ميلادى در شصت سالگى مصلوب شد.
اصل و مبدأ آئين مانى و علل ظهور آن
پس از سقوط و انقراض دولت اشکانيان و گسترش آئين مسيح که تغيير شکل يافته آئين مهر بود (مشابهت هاى دينى مسيح با آئين مهر آنقدر زياد بود و به قدرى در ساختن دين مسيح از آئين مهر کمک گرفته شده بود که براى پيروان آئين مهر آسان بود که دين مسيح را بپذيرند؛ بدون اينکه احساس کنند از دين اصلى خود زياد فاصله گرفته اند:
1. علامت صليب که خاص آئين مهر بود و بر پيشانى سربازان مهر داغ يا خال کوبى مى شد، علامت دين مسيح قرار داده شد.
2. روز يکشنبه که روز خورشيد بود بيشتر در اثر تلقين پيروان مهر روز اول هفته مسيحيان شد و آن را روز خداى ما خواندند. (Day of our Lord)
3. روز تولد مهر که در اول زمستان يعنى هنگام بلند شدن روزها پس از رسيدن به کوتاهترين زمان خود بود و روز تولد مهر شناخته مى شد، مسيحيان به عنوان روز تولد مسيح شناختند و آن را عيد کريسمس يا نوئل خود قرار دادند.
4. مسيح مانند مهر در غار يا (دالان دراز) پا به عرصه وجود مى نهد و مانند او از سنگ برخاسته به آسمان ميرود.

5. ميهمانى مقدس آخرين شام به طورى که در انجيل آمده با شام آخرين شب مهر شباهت دارد.
6. هر دو از مادرانى باکره به وجود مى آيند.
7. هيچيک زن نميگيرند.
8. مهر با کشتن گاو موجب زنده شدن موجودات و تجديد حيات يافتن آنان ميگردد و حضرت مسيح نيز مردگان را از گور بر مى خيزاند.
9. غسل تعميد در آئين مهر از ضروريات بود و همين امر جزو آداب اصلى مسيحيت گرديد.
10. در جزو مراسم و آداب مهر اين بود که همه حاضران در خوردن از يک قطعه نان و آب ممزوج با شراب به عنوان هئومه شرکت ميکردند و پيروان مسيح نيز در کليساها نان و شراب ميخورند.
11. ميترا در پايان جهان به اين عالم باز ميگردد، تا جهان را پر از عدل و داد کند و اشخاص صالح و درستکار را از اشخاص گناهکار جدا کند و به درستکاران شير مقدس يعنى هئومه ممزوج با روغن بدهد تا عمر جاويد يابند و حضرت عيسى نيز در پايان جهان به اين دنيا باز خواهد گشت.
12. جزو مراسم آئين مهر - ناقوس و روشن کردن شمع هست که هر دو در دين مسيح نيز به چشم ميخورد.
13. مهر ايزد عهد و پيمان است، و جالب است که کتاب انجيل را نيز کتاب عهد جديد مى نامند.) مغرب زمين دين مسيح را به ايران فرستاد و در مقابل اين آئين به مرور در ايالت مرزى ارمنستان و نواحى ديگر بطور کامل بسط و انتشار يافت.
درست در همين زمان بود که دين مانى در ايران به وجود آمد. دين مانى در حقيقت واقع: آئينى است که از ترکيب دين زرتشت و دين مهر و مسيحيت به وجود آمده است، ميخواست دينى يگانه و مشترک بين آنها بسازد و اگر اين فرض به موفقيت منجر مى شد و مورد قبول همه واقع مى گرديد، خطر بزرگ دو دستگى دين و اختلافات آنها براى هميشه رخت بر مى بست.
مانى وقتى به سن 27 رسيد (242 ميلادى) روزى که شاپور اول تاجگذارى مى کرد براى نخستين بار به انتشار دين خود پرداخت. شاپور اول گفتار مانى را پذيرفت و به اتباع خود دستور داد چنان کنند. اينکار بر زرتشتيان سخت ناگوار آمد و موبدان اجتماع کردند تا وى را از اين عقيده منصرف سازند. ولى شاپور درخواست آنها را نپذيرفت.
مانى در اثبات عقيده خود کتابهايى چند پرداخت، از جمله کتاب "کنزالاحياء" است در شرح آنچه در نفس از جهت روشنائى مايه خلاص و از جهت تاريکى مايه فساد است. و در اين کتاب افعال نکوهيده را به ظلمت نسبت ميدهد. کتاب ديگرى دارد بنام "شاپورگان" که نفس رهائى يافته و نفس درآميخته با اهريمنان و آلوده به کژى را شرح ميدهد، و نيز کتابى دارد بنام "الهدى التدبير" و دوازده انجيل که هر انجيل را به حرفى از حروف تهجى ناميده و نماز را بيان نموده و آنچه بايد در خلاص روح بعمل آيد توضيح داده است. کتاب ديگر وى "سفرالاسرار" است که آيات و معجزات انبياء را مورد طعن قرار داده است و بسيارى کتابها و رساله هاى ديگر.
شاپور مدت ده سال به کيش مانى وفادار ماند، تا اينکه موبد موبدان نزد او رفت و گفت: اين مرد دين ترا فاسد کرده است، مرا با او روبرو کن تا با او مناظره و مباحثه کنم. شاپور آنها را روبرو کرد. موبد موبدان در صحبت برترى يافت و شاپور اول از ثنويت دين مانى برگشت و به مذهب زرتشت درآمد. موبدان در صدد قتل مانى برآمدند. مانى ايران را ترک گفت، زيرا شاپور اول او را به کشمير تبعيد کرده بود. وى پس از هند به ترکستان رفت و سپس به چين رهسپار گرديد. در چين طرفداران زيادى دور او جمع شدند. اين طرفداران جديد بيشتر ترکان آن ديار بودند و از همينجا بود که آوازه شهرت کارهاى مربوط به نقاشى و تصوير گرى او با آموزش جديد از صنعت گران چينى آغاز گرديد.
واقعه اعدام مانى
پس از مرگ شاپور ساسانى در سال 272 ميلادى مانى به ايران بازگشت. هرمزد اول مانى را به چشم احترام مينگريست، اما وهرام (بهرام) اول برادر هرمز اول که پادشاهى عشرت طلب و سست عنصر بود؛ مانى را بدست روحانيون زرتشتى سپرد و آنان وى را چندان عذاب دادند تا زندگى را بدورد گفت. بنابر يک روايت مانى، مصلوب شد و برخى گويند زنده زنده پوست او را کندند. بعدسرش را بريدند و پوست او را پر از کاه کرده به يکى از دروازه هاى شهر گنديشاپور خوزستان بياويختند (275 يا 276 ميلادى) و از آن پس آن دروازه به باب مانى موسوم گشت.
مانى مخترع خط جديد هم بوده داراى حروف مصوته، که کتابهاى مانويان پارتى زبان و پارسيک زبان و سغدى زبان و غيره به آن خط که مشتق از سريانى و ساده تر از آن است، نوشته شده. مانى 6 کتاب نوشته و منشورهاى بسيار به اصحاب و پيروان خود و شايد ديگران هم فرستاده که اسامى عده اى از آنها در ضمن فهرست 76 رساله مانى و اصحاب او در کتاب الفهرست ابن نديم به ما رسيده است. پنج کتاب را به زبان آرامى شرقى (که مانى در سرزمين آنان بزرگ شده بود) نوشته و يک کتاب هم به نام "شاهپورگان" به پارسيک يعنى زبان جنوب غربى ايران نگاشته که بيشتر مندرجات آن راجع به معاد بوده است. يکى از کتابهاى مانى معروف به "سفر الجبابره" است که قطعاتى از آن به زبانهاى ايرانى بدست آمده و در زبان ايرانى به نام کتاب "کوان" [ ک ] خوانده مى شد که جمع "کو" و مشتق از لغت اوستائى "کوى" [ ک ] است که در زمان ساسانيان به معنى "جبار" استعمال مى شده است. ديگر "کنزالاحياء"، "سفرالاسرار"، "فرقماطيا" که در مآخذ ايرانى ظاهراً "بنگاهيک" و در لاتينى شايد همان "اپيستو لاخوندار منتاء" معروف است. ديگر انجيل زنده يا انجيل مانى را بايد نام برد. اين کتاب که قطعاتى از آن در آثار تورفان بدست آمده بر 22 قسمت مطابق 22 حرف تهجى آرامى بنا شده بوده است، و ظاهراً يک جلد آلبوم تصاوير که مبين و نشان دهنده مطالب کتاب بوده و در يونانى "ايقون" و در زبان پارتى "اردهنگ" و در پارسيک "ارتنگ" و در قبطى "ايفونس" و در کتابهاى مانوى چينى "تصوير دو اصل بزرگ" ناميده مى شد.
مزدکیان
هنگامى که مزدک جنبش خود را در عهد قباد - و احتمالا با فراخواندن وى به کيش خود - آشکار کرد، چنين تعليم مى کرد که خداوند نخست همه خواستنى ها را به تساوى در ميان آدميان نهاد، اما چون مردم اين اراده او را نافرمانى کردند، دچار اختلاف ها و دشمنى ها شدند.

از اين رو وى بر اين باور بود که بايد ثروتمندان را به ميل خود يا به اجبار بدان واداشت تا در آنچه دارند، با ديگران انباز شوند. احتمالا دوره خشکسالى اى که در عهد قباد پديد آمد، زمينه نهايى را براى ظهور اين جنبش آماده کرد، اما در واقع گرايش شديد عدالتخواهانه و ضدتبعيض، پيشتر در عهد پادشاهى <پيروز> به وجود آمد. در آن زمان مصايب سنگينى همچون قحطى وحشتناک چندين ساله و بدتر از آن تاخت و تاز و غارتگرى دامنه دار اقوام نيمه متمدن هيتالى در نيمه شرقى کشور و کشته شدن پيروز در نبرد با آنها، پشت سر هم بر پيکره جامعه ايرانى وارد شد. ابتلا به اين دشوارى ها - که آسيب هاى مستقيم آن متوجه مردم فرودست بود - بى عدالتى و ناکارآمدى ساختار موجود را بيش از پيش آشکار نمود و منجر به ايجاد نارضايتى ژرفى شد که تزلزل اعتبار و مشروعيت نظام طبقاتى در باور عامه را در پى داشت. همين عوامل بود که با سپرى شدن زمان، نوعى آگاهى اعتراض آميز نسبت به بى عدالتى ها و تفاوت هاى آشکار و البته قانونى موجود را به ذهن جامعه تزريق مى کرد. با اين همه فضاى سنگين و استبدادآميز حاکم، اجازه نمايان شدن اين احساسات را - که ديگر فراگير شده بود - نمى داد ولاجرم اين احساسات در چندين سال انباشته و متراکم شد تا اينکه قيام مزدک بر ضدناروايى ها - که در آغاز پادشاه را نيز با خود همراه کرد - يکباره تمام موانع را از سر راه بروز آن برداشت؛ انبوهى از توده مردم به جنبش پيوستند و با هجوم به خانه و املاک اشراف و دست اندازى به مال و زنان ايشان، غوغايى بزرگ برانگيختند.
همه اينها با رضايت و يا دست کم سکوت قباد صورت مى گرفت؛ خواه به خاطر ميل باطنى او به عدالت و يا براى مقاصد سياسى چون کاستن از نفوذ و قدرت موبدان و اشراف که در سال هاى اخير قزونى گرفته بود. حتى در همين بلواى مزدکيان هم يک بار همين طبقات ممتاز قباد را از تخت سلطنت به زير آوردند. دور از نظر نيست که قباد بر آن بوده است تا با استفاده از نيروى بسيج کنندگى، گامى بردارد براى رفاه حال رعاياى فرودست خويش و هم اينکه قدرت موبدان و بزرگان را - که سبب برانگيخته شدن خشم و نارضايتى مردم شده بود و نيز عاملى بود در جهت کاهش اقتدار شاه - فرو کاهد. البته اين همسويى پايان يافت و آن هنگامى بود که تعرضات پيروان مزدک آنچنان بالا گرفت که بنيان هاى نظم و امنيت اجتماعى را در معرض نابودى کامل قرار داد و اين چيزى بود که اقتدار و تسلط خود شاه را هم تهديد مى کرد. از سويى اين امر پس از مدتى گلايه مندى و ناخرسندى مردم عادى را هم برانگيخت، چرا که دارايى و حريم ايشان هم دستخوش درازدستى هنگامه جويانى شد که عرصه را براى تکاپو و فتنه نگرى خود گشاده يافتند. سرانجام قباد به کارگردانى وليعهد خود خسرو، اين جنبش را - که نيز با معرفى دينى تازه همراه شده بود - با قتل مزدک و ديگر رهبران جنبش سرکوب کرد، اما با اين حال تاثيرات جنبش مزدکى در جامعه ساسانى باقى ماند. ردپاى اين تاثيرها را بخصوص در اصلاحات گسترده خسرو انوشيروان مى توان مشاهده کرد و از همه مهمتر اينکه ساختار طبقاتى کهن ساسانى در اثر تعرضات مزدکيان آنچنان آسيب ديد که خسرو توانست با بذل و بخشش هاى شاهانه و برکشيدن کسانى که در ماجراى مزدکيان از طبقه خود دور افتاده بودند، ماهيت طبقات ممتاز را به سود اقتدار مطلق شاه تغيير داده، ايشان را به هواخواهان مطيع خود تبديل نمايد. افزون بر اين، قوانينى که خسرو براى گرفتن ماليات ها و نيز اصلاح امور مالى وضع کرد، تخفيفى بود براى کشاورزان و رعايا که اصلى ترين قربانيان ساختار ناعادلانه پيشين و مهمترين حاميان جنبش مزدک بودند. بدين ترتيب خسرو سطحى از عدالت و رفاه را به جامعه خسته و بى رمق ايرانى ارزانى کرد و در عوض وفادارى و اطاعت پذيرى طبقات عالى و ثبات سياسى و اجتماعى و حتى خوشنامى تاريخى را به دست آ ورد. با بيرون راندن بزرگان و روحانيان مذهب زرتشتى از دايره بسته قدرت - که توده مردم را بدان راهى نبود - استبداد حاکميت ساسانى که پيشتر با دخالت و اعمال نفوذ ايشان اندکى تخفيف مى يافت، منحصر در شخص شاه شد و اينها که خود قدرتى در کنار شاه و البته در طول او داشتند، به حاميان و پشتيبانان خاموش و بى اراده وى تبديل شدند. طبقات ممتاز هرچند در بسيارى موارد عامل کاهنده اقتدار شخصى شاه بودند، اما در بسيارى اوقات مخصوصا دوره هايى که پادشاهى مى مرد يا شاهى خردسال و يا ناتوان و ضعيف النفس بر کشور حکم مى راند، همين ها بودند که سبب پيوستگى حضور قدرت دولت در جامعه مى شدند و گاه خود شاه را نيز نيرو مى دادند. در نبود اينها و نيز رويگردانى مردم، دولت ساسانى در سراشيبى انحطاط و سقوط افتاد. با اينکه دوره سلطنت خسروانوشيروان و نيز خسرو پرويز، بروز و ظهور اين زوال ناگهانى را تا مدتى به تاخير انداخت، ولى پس از مرگ خسرو پرويز اين زخم ها به يکباره سر باز کردند و دولت ساسانى به خانه اى مقوايى مى مانست که منتظر اشارتى بود تا فرو ريزد و بى شک جنبش مزدک در پيمودن اين راه زوال نقشى فراوان داشت.
آئين اسلام
ولادت حضرت محمد
در عام الفيل (سالى که سپاه ابرهه به قصد تخريب خانه خدا به مکه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعيل پيامبر (عليه السلام) فرزندى به دنيا آورد که قرار بود با ابلاغ آخرين شريعت الهى، بزرگترين تحول را در تاريخ بشريت ايجاد کند، و مکتبى حيات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نمايد.
نام پدر اين کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام (محمد) را براى او برگزيدند. اين نام را (عبدالمطلب) جد پيامبر انتخاب کرد و مادرش، نام (احمد) را برگزيد و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.
پدر او بنابر آنچه مشهور است، پيش از ولادت (محمد) از دنيا رفت. تربيت و نگهدارى کودک را عبدالمطلب، جد او و پس از وى ابو طالب، عموى ايشان متکفل شدند.
کودک سه روز از مادر شير خورد. پس از آن، وى را به (ثويبه)، کنيز ابو لهب ـ عموى پيامبر ـ سپردند. او چهار ماه کودک را شير داد، سپس وى را به (حليمه سعديه) سپردند و او آخرين دايه حضرت بود.
محمد (صلى الله عليه وآله) در سرزمين سخت و خشن عربستان رشد و کمال يافت. سرزمينى با مردمى خرافى، بت پرست، متعصب، جاهل و نادان مردمى که دختران را زنده ب‏گور ميکردند و گاه به خاطر تعصبات بيجاى قبيله ‏اى، سالها با يکديگر ميجنگيدند. اگر شتر يک قبيله وارد سرزمين قبيله ديگرى شده و کشته ميشد، همين براى آغاز جنگى بزرگ کافى بود!
پيش از بعثت، در ميان مردم مکه فقط 17 نفر و در ميان مردم مدينه فقط 11 نفر باسواد بودند. کعبه که پايگاه توحيد ومرکز يکتاپرستى است، به بتخانه و محل آويختن اشعارى پوچ و بيمحتوا تبديل شده بود. آثار خداپرستى محو و رذايل، فضايل و فضايل انسانى، رذايل به شمار ميآمدند.
محمد در دوران جوانى چنان معروف و خوشنام و درستکار بود که به (امين) ملقّب شد و حتى در ميان منازعات قومى، وى را به عنوان داور انتخاب ميکردند. از جمله، هنگام نزاع بين قبايل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خودش، که ميانجيگرى پيامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد. در دوران جوانى مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود. (محمد امين) از امضاکنندگان پيمانى بود که به (حلف الفضول) شهرت داشت و اين، پيمانى بود که جمعى براى احقاق حق ستمديدگان، آن را امضا کردند و آن حضرت در 20 سالگى در آن شرکت داشتند و به آن نيز افتخار مينمودند. از ايشان نقل شده است: (در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم که اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت ميشدم، اجابت ميکردم. اسلام جز استحکام، چيزى به آن نيفزوده است).
ازدواج و بعثت حضرت محمد
محمد در آن سن مدتى به چوپانى مشغول بود و گوسفندان اهل مکه را شبانى ميکرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد که خديجه، دختر خويلد، از ثروتمندان قريش و صاحب قافله‏ هاى تجارى، وى را به استخدام درآورد. سپس پيشنهاد کرد که محمد رياست قافله تجارى او را که به شام ميرفت به عهده گيرد و در عوض، دو برابر بقيه مزد بگيرد و محمد امين نيز پذيرفت.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيش از بعثت، هر سال مدتى را در غار (حرا) به عزلت و تنهايى ميگذراندند. در اين مورد در نهج البلاغه على (عليه السلام) آمده است:
(ولقد کان يجاور فى کل سنة بحراء فأراه ولا يراه غيرى: ايشان هر سال مدتى را در غار حرا ميگذراند و من او را ميديدم و جز من، کسى او را نميديد)
روزى آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود که فرشته وحى نازل شد که (امّى) يعنى درس نخوانده بودند، فرمودند: (من خواندن بلد نيستم) فرشته وحى ايشان را بسختى فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنيد. براى بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) اين بار جواب شنيد: (چه بخوانم) فرشته وحى عرض کرد: (إقرأ باسم ربک الذى خلق خلق الإنسان من علق إقرأ وربک الأکرم الذى علّم بالقلم علّم الإنسان ما لم يعلم): بخوان به نام پروردگارت، کسى که آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان، و پروردگارت کريمترين موجودات است، کسى است که با قلم آموخت، به انسان آنچه را که نميدانست، آموخت (سوره علق، آيات 1 الى 5).
بدين سان آيات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحى سپس عرض کرد: (اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيلم). حضرت از کوه حرا فرود آمده، به منزل خديجه بازگشت. چون به منزل وارد شد، پيامبر فرمودند: (من در خود سرمايى احساس ميکنم، جامه‏اى به من بپوشان!) سپس جامه‏اى پوشيده، خوابيد. در اين هنگام از جانب حق تعالى وحى آمد: (يا أيها المدّثر قم فأنذر وربّک فکبّر): اى جامه به خود پيچيده، برخيز و انذار کن، و پروردگارت را به بزرگى ياد کن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاسته، انگشت در گوش خود گذاشت و فرمود: (الله أکبر، الله أکبر).
بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) واضح بود، اسلام که همه را به برابرى ميخواند و تبعيض ها و ثروت اندوزيها و بهره کشيهاى ظالمانه را ممنوع ميسازد، در مقابل خود مخالفين بسيارى خواهد داشت، کسانى که حاضر به از دست‏ دادن منافع مادى و معنوى و امتيازات اجتماعى خويش نبودند به يکباره و بدون زمينه سازيهاى قبلى نميتوان دعوت را علنى کرد. لذا مدت سه سال مخفيانه اسلام را تبليغ میکردند. پس از خديجه، على (عليه السلام) ايمان آورد و اينها تا مدتى تنها کسانى بودند که با پيامبر نماز ميخواندند. سپس، (زيد بن حارثه) و به دنبال او ساير مردم ايمان آوردند و نام اسلام شيوع پيدا کرد.
سه سال پس از بعثت پيامبر، طى دو مرحله، دستور علنى کردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالى ابلاغ شد. ابتدا دستور رسيد که پيامبر (صلى الله عليه وآله) خويشاوندان نزديک خود را دعوت کند. بدين منظور جلسه‏اى تشکيل شد. در آن جلسه، على (عليه السلام) که نوجوانى بود و ابولهب عموى پيامبر و ساير خويشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) پس از ستايش خداوند و اعتراف به وحدانيت او دعوت خود را علنى کرد و از آنان خواست که به يگانگى خداوند و پيامبرى ايشان اعتراف کنند تا رستگار شوند.
در مرحله دوم اين آيات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکين إنا کفيناک المستهزئين) (سوره حجر: آيه 94 ـ 95) در اين مرحله، پيامبر (صلى الله عليه وآله) همه مردم را بطور علنى و آشکارا دعوت کرد. از اينجا بود که قريش با تمام قوا به مقابله برخاستند. اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بسختى شکنجه کردند، آنان را تحت شديدترين محاصره ‏هاى اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و حتى با پيشنهادهاى فريبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولى پيامبر با قاطعيت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چيم قراردهيد تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنين نخواهم کرد!).
در طى 13 سال که از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) میگذشت، آن حضرت با ياران خود به مدت سه سال در سخت ‏ترين شرايط در شعب ابيطالب (دره ‏اى در ميان کوههاى مکه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشرکين نيز هر لحظه شدت ميگرفت.
هجرت و تشکيل حکومت اسلامى
پس از آن، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مخفيانه به مدينه مهاجرت کرده و در آنجا در محيطى امن، حکومتى اسلامى تشکيل دادند. در 10 سالى که از حيات شريف آن حضرت باقى مانده بود، اسلام با سرعتى باور نکردنى گسترش يافت و مرزها را در نور ديد.
بر طبق گفته مورخين، در طول مدت حکومت اسلامى پيامبر (صلى الله عليه وآله) جنگهاى فراوانى رخ داد که در 26 و به روايتى 27 نبرد، خود پيامبر شخصاً شرکت داشتند (که به اين نبردها غزوه ميگويند) و 35 و به روايتى 48 و حتى 66 جنگ نيز تحت فرماندهى منصوبين آن حضرت به وقوع پيوست (که به اين جنگها، سريه ميگويند).
مهمترين عواملى که در پيشبرد دين اسلام مؤثر بود، در درجه اول، حمايت مالى حضرت خديجه از ايشان، حمايتهاى سياسى، اجتماعى (ابو طالب عموى پيامبر) و برخى ديگر از خويشاوندان ايشان از جمله (حمزه سيد الشهداء عموى حضرت) و در رأس همگان، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) که با دفاع دليرانه خود سد راه تهاجم کفر به سرزمين نوپاى اسلامى گرديد، از عوامل مؤثر پيشبرد نهضت اسلام بود. اخلاق حميده و صبر مردانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نيز دلها را به خود جلب می کرد.
قرآن کريم در مدح پيامبر (صلى الله عليه وآله) ميفرمايد: (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولک: رحمت الهى سبب شد که با مردم نرمى کنى و ملايمت پيشه سازى و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از اطرافت ميگريختند) (سوره آل عمران: آيه 159).
رحلت پيامبر
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود که سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (ولقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد که سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان کشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم . (نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88).
آئين بهائيت
سيدعلى محمد باب
بنيانگذار اين فرقه سيد على محمد شيرازى است که در اول محرم سال 1235 هجرى در شيراز متولد شد. پدر او ميرزا رضا بزاز شيرازى بود که در اوان کودکى وى زندگى را بدرود گفته بود و سختى ها و رنجهاى سيد على محمد از همين زمان آغاز گشت. پس از مرگ پدر زير سرپرستى دائى خود سيد على که پيشه تجارت داشت قرار گرفت. پس از رسيدن به سن بلوغ به آموختن درسهاى ابتدايى فارسى و سپس به فراگرفتن ادبيات فارسى و عربى پرداخت و آنگاه در سلک طلاب علوم دينى درآمد.
در اين مدت کارهاى او عادى نبود، بدين طريق که از مردم کناره گرفت و در رياضت کشى و چله نشينى و گرفتن ختومات مى کوشيد. و نيز از ويژگيهاى وى خوش نويسى و تند نويسى بود؛ بطوريکه در اين هنر ميان مردم مشهور شد و او را خوشنويس ماهرى ميشناختند. اينها خصوصياتى است که در شرح احوال اوليه او ثبت شده است.
بهرحال سيدعلى محمد شيرازى پس از پايان تحصيلات مقدماتى و فراگرفتن اصول ادبيات عرب و منطق در تجارتخانه دائى خود به امور داد و ستد پرداخت و پس از چندى به همراه دائى خود به بوشهر رفت و در تجارتخانه دائى خود به کارهاى امور بازرگانى اشتغال ورزيد. وى در مدت اقامت در بوشهر اوقات فراغت خود را به مطالعه کتابهاى دينى و دعاهاى وارده و ختومات و رياضت ميگذرانيد و از اين رو هميشه تنها بسر ميبرد.
در مدتى که سيدعلى محمد شيرازى در بوشهر بسر مى برد در اثر رياضتها و خواندن دعاهاى مداوم داراى افکار لطيف، شاعرانه و ساده شده بود و آمادگى زيادى براى پذيرش افکار تازه پيدا کرده و گويا اضطرابى نيز در فکر و خيال او پديدار شده بود. با اين اوضاع و احوال و آمادگى ذهنى و جستجوگرى در سال 1255 هجرى در 20 سالگى به سوى کربلا رهسپار گرديد و در آنجا با بعضى از شاگردان سيد کاظم رشتى دومين پيشواى فرقه شيخيه که نزديک بودن ظهور حضرت مهدى (عج) را تبليغ ميکرد آشنا شد و به راهنمايى آنان به نزد سيد کاظم رشتى راه يافت.
در مدت زمان ماندن سيدعلى محمد شيرازى در کربلا و استفاده او از حوزه درس سيد کاظم رشتى اختلاف است. طبق نوشته خود سيدعلى محمد شيرازى، مدت يکسال در خدمت سيد رشتى بوده است. در روزهاى آخر آن يکسال به همراه چند نفر از همدرسان خود مدتى به کوفه رفت و در مسجد بزرگ آن شهر که مسکن مرتاضان و معتکفان بود به رياضت و چله نشينى و اعتکاف پرداخت. پس از آنکه چله اى در مسجد کوفه گرفت، يعنى چهل روز در آنجا به رياضت نشست؛ دوباره به کربلا رفت و در حوزه درس سيد رشتى حاضر شد. ولى اين بار بيشتر در انزوا و تنهايى بسر مى برد.
سيدعلى محمد شيرازى در سال 1257 هجرى (1217 خورشيدى) از کربلا به شيراز مراجعت کرد. در آنجا نيز همانند سالهاى توقف در بوشهر و کربلا به خواندن دعاها و ختومات در انزوا گذرانيد. پس از مرگ سيد کاظم رشتى دومين پيشواى فرقه شيخيه در سال 1259 هجرى که در وصيت نامه خود نوشته بود ظهور امام غايب نزديک است و بهمين علت جانشينى براى خود انتخاب نکرد. سيدعلى محمد شيرازى در سال 1260 هجرى (زمان حکومت محمدشاه قاجار) در شيراز خود را «باب» ناميد. (باب به معنى "در" است و منظور اين نام درى است که مهدى موعود از آن طريق دستورهاى خود را براى مردم صادر مى کند) سپس به سال 1263 هجرى خود را پيام آور مهدى (عج) دانست و کتابى بنام «بيان» منتشر کرد.
در اين کتاب اصول آموزش دينى او بيان مى شد. باب مى انديشيد که جوامع بشرى پيوسته در حال پيشرفتند و رهبران اين جوامع بنا به مقتضيات زمان عوض مى شوند. زمانهاى بعدى با زمانهاى پيشين فرق دارند و بايستى نظام و قوانين نوين ويژه زمان بر جامعه حکومت کنند. نظام ها و قوانين پيشين به انگيزه کهنگى در دوره جديد نمى توانند نافذ باشند. و خداوند قوانين تازه را از طريق پيام آور به جامعه ابلاغ مى کند. رهنمودهاى پيام آور از راه کتاب مقدس به مردم ارائه مى شود. و بنابراين کتاب تازه جاى کتاب قديمى را ميگيرد. بنا به عقيده باب تورات را موسى ارائه داد. عيسى انجيل را به مردم ارائه نمود و حضرت محمد قرآن را آورد.
سيدعلى محمد شيرازى که خود را پيام آور جديد ميدانست ضمن کتاب «بيان» يعنى کتاب مقدس جديدش، برابرى تمام مردم از جمله زنان را اعلام داشت. او تأکيد کرد که به مرور زمان آموزشهاى او در تمام جهان گسترده خواهد شد. اما هم اکنون دين بابى فقط در پنج منطقه ايران يعنى آذربايجان، مازندران، عراق عجم(ايران مرکزى)، فارس و خراسان نفوذ خواهد کرد.
بهرحال سختى و فساد و فشار استبداد و وخامت اوضاع اقتصادى و معنوى و سياسى، و مظالم حاکمان و مالکان زمان قاجار و نيز تلفات ناشى از بيماريهاى مسرى و ناامنى روح مردم آنزمان را بيش از پيش علاقمند به ظهور امام غايب و نجات بخش موعود مى نمود که هدف و آرزوى نهايى همه اديان است.
در چنين اوضاع و احوال نابسامان سياسى و اجتماعى و اقتصادى که مردم منتظر ظهور نجات دهنده موعود بودند سيدعلى محمد شيرازى ادعاى خود را اعلام داشت و داعيان وى به مردم ميگفتند که او همان امام منتظر و مهدى موعود است که در انتظارش هستيد. شايد سيد باب در آغاز باور نداشت که مردم دعوت او را زود اجابت کنند. ولى در همان آغاز دعوت، کسان بسيارى مريد او شدند و بيشتر آنان همان شيخيان بودند که به استناد گفته هاى شيخ احمد احسائى و سيد کاظم رشتى در جستجوى ظهور امام غايب در شهرها مى گشتند.
در اين زمان با توجه به موقعيت نااميدانه مردم از بهبود وضع اجتماعى و اقتصادى جنبش سختى ميان مردم شيعى مذهب افتاد و اغلب کسانيکه دلشان براى ديدن طلعت امام زمان پر ميزد نديده و نشناخته او را قبول کردند و به او ايمان آوردند. در اندک مدت شورشى عظيم ميان خاص و عام بلند شد، تا سرانجام نظام الدوله حسين خان قاجار که حاکم شيراز بود او را توقيف کرد و مدت شش ماه در زندان شيراز محبوس نگاهداشت. از اين تاريخ به بعد مردمى که مشتاق ديدار امام نوظهور بودند او را نديدند. زيرا ديگر آزاد نشد و تا آخر عمرش تحت نظر و يا در زندان گذرانيد و اين امر بيشتر باعث ابهت او در نظر مردم شد.
منوچهرخان معتمدالدوله، خواست که باب را از نزديک ببيند و حقيقت امر را دريابد و چند نفر را فرستاد تا او را از زندان شيراز به اصفهان بردند. بر حسب فرمان حاجى ميرزا آقاسى صدراعظم محمدشاه قاجار که به سبب تمايلات عرفانى روابط خوبى با روحانيون نداشت، سيد باب را از اصفهان به آذربايجان بردند و در شهر ماکو يعنى در شمالى ترين نقطه ايران که هم مرز کشورهاى روسيه و عثمانى بود، بصورت تبعيد نگاهدارى کردند. سيدعلى محمد باب در سال 1266 قمرى در تبريز کشته شد.
ظهور فرقه بهائى
پس از تبعيد ميرزا حسينعلى بهاء از ادرنه به "عکا" وى براى جلب پيروان جديد به فعاليت مستقل خود زير عنوان "من يظهره الله" و "بهاءالله" افزود. و مدعى نبوت و پيامبرى شد و اظهار ميداشت که ظهور او همان معادى است که سيدعلى محمد باب پيش بينى کرده بود به همين جهت بيشتر بابيان که به همراه او به عکا رفتند و يا آنان که بعد به او ملحق شده و يا ارتباط مى يافتند بهائى خوانده شدند. بهاءالله بوسيله مکاتبه از عکا به ايران، بابيان ايران را هم کم کم پيرو خود گردانيد بطوريکه بيشتر بابيان بهائى شدند و بهاءالله را هم "من يظهره الله" دانستند. او روش تازه اى براى بهائيان ساخت و تا آخر عمرش مدت بيست و چهار سال با کمال فراغت و آسودگى اساس آئين خود را در عکا استوار کرد.
رمز پيروزى ميرزا حسينعلى بهاء در ادعاى "من يظهره الله" خود چند عامل بوده است؛ يکى اينکه وى برادر جانشين سيد باب بود و از آغاز خلافت صبح ازل نزد بابيان داراى احترام بود. دوم اينکه او مردى باهوش و دورانديش بود و اشتباهات باب و عوامل پيروزى او را مورد نظر قرار داده و خوب به اوضاع و احوال اجتماع و مذهب و زمان خود آشنا گرديد. از طرفى هم خود ميرزا حسينعلى و هم جانشينانش از جمله پسرش عبدالبهاء نوشته اند که جانشين اصلى سيد باب، بهاءالله بوده و براى مصلحت، ابتدا صبح ازل در ظاهر و بطور موقت بدان سمت به مردم معرفى شده بود تا توجه مخالفان متوجه بهاءالله نگردد.
ميرزا حسينعلى بهاءالله نوشته ها و مقاله ها و رساله ها و کتابهايى به فارسى و عربى نوشت و عقايد و احکام مکتب خود را به عنوان وحى در آنها ايراد کرد. تفاوت اساسى که ميان نوشته هاى ميرزا حسينعلى بهاءالله و سيدعلى محمد باب مشاهده مى شود، اين است که نوشته هاى بهاءالله هم از لحاظ ادبى و هم از نظر مفهوم و معنا عميقتر و بهتر از نوشته هاى عربى باب مى باشند. مهمترين نوشته هاى ميرزا حسينعلى بهاء به شرح زير است:
1. کتاب اقدس که به زبان عربى است و کوشيده است که جمله هاى آن را مانند جمله هاى قرآن ايراد کند، او اين کتاب خود را وحى منزل شمرده است و داراى 470 آيه است، و شامل همه احکام و حدود آئين بهاء مى باشد که در عکا نوشته شده است.
2. کتاب ايقان که ظاهر آن به فارسى است، ولى بيشتر جمله ها و واژه هاى آن به عربى مى باشد. بهاءالله اين کتاب را نيز وحى منزل شمرده و در آن به قول خودش خواسته حقانيت قيام باب و نبوت و اصول دين خود را مورد استدلال و توجيه قرار دهد. از قرار معلوم آن را پيش از اقدس نوشته است.
3. کتاب اشراقات که آن را به تقليد کتاب "بيان" سيدعلى محمد باب هم به عربى و هم به فارسى نوشته است که شامل بر احکام و حدود آئين بهاء است.
4. کتاب هفت وادى که آنرا براى شيخ عبدالرحمن کرکوتى نوشته و چون کرکوتى از مشايخ صوفيان بود، بهاءالله مصطلحات صوفيان و عارفان را در آن بکار برده است. 5. کتاب "الواح السلاطين" که آن هم به فارسى و عربى نوشته شده و عبارت است از نامه ها و الواح پراکنده اى که آنها را بهاءالله به پادشاهان و رئيسان جمهور کشورها نوشته است (حاوى 66 لوح). علاوه بر اينها رساله ها و الواح ديگرى نيز نوشته که به مجموع آنها "الواح بهاءالله" گفته مى شود. ميرزا حسينعلى بهاء مؤسس مذهب بهاء به سال 1309 هجرى در هفتاد و شش سالگى در شهر عکا زندگى را بدرود گفت و از سه زن او چهار پسر و دو دختر باقى ماندند. يکى از آنها ميرزا عباس، ملقب به عبدالبهاء است که جانشين او گرديد.


اکنون ساعت 02:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin Version 3.8.7
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0