شما عضو سایت نیستید, لطفا از طریق این لینک برای ثبت نام اقدام نمایید. |
mantiscccam mantiscccam mantiscccam mantiscccam mantiscccam mantiscccam mantiscccam mantiscccam mantiscccam |
01-02-2013, 13:46 | #1 |
کاربر سایت تاریخ عضویت: Oct 2012
نوشته ها: 20
تشکر: 0 تشکر شده 0 بار در 0 ارسال | بز خری می کنی(داستان كوتاه ) روزی بود و روزگاری بود یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد پیش از رفتن به بازار آب و علف خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد . یکی از آدم های بد کار وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشه ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه اش را با آن ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند . اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند می فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملاّ داشت عصبانی می شد که مرد حیله گر راهش را گرفت و رفت . دوّمی آمد و گفت : ملاّ جان بزت را چند می فروشی ملّا از کوره در رفت و گفت : مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟ ، مرد حیله گر گفت: (چرا عصبانی می شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش) چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است» ملا گفت: «ده سکه» خریدار گفت: ده سکه؟ مگر می خواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی ارزد ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می فروشم خریدار گفت : دروغ به این بزرگی! مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند. ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت : «نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعاً بز است نه گاو» خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت : ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم می دهد؟ مّلا که شک در دلش بود گفت : «نه آقا ، بز است ، به درد این می خورد که زمین را شخم بزند» خریدار گفت: «خوب حالا این بزت را چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم» ملا با خود گفت: «حتماً من اشتباه می کنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند» معامله انجام شد . ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود ، بز است به دو سکه فروخت و به خانه اش برگشت دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد می گویند (بز خری می کنی) |
برچسب ها |
بز, خری, كوتاه, می, کنیداستان |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
| |
موضوعات مشابه | ||||
موضوع | نویسنده موضوع | انجمن | پاسخ ها | آخرين نوشته |
راننده وحشت زده (داستان كوتاه ) | اوساسونا | داستان و رمان | 0 | 01-02-2013 13:50 |
خودت را بشكن (داستان كوتاه) | اوساسونا | داستان و رمان | 0 | 01-02-2013 13:49 |
رز(داستان كوتاه) | اوساسونا | داستان و رمان | 0 | 01-02-2013 13:48 |
اثبات عشق(داستان كوتاه ) | اوساسونا | داستان و رمان | 0 | 01-02-2013 13:47 |