نمایش پست تنها
قدیمی 04-05-2013, 13:25   #33
maryam
مدیر ازمایشی
 
maryam آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Aug 2012
نوشته ها: 4,579
تشکر: 0
تشکر شده 449 بار در 299 ارسال
پیش فرض

شکر خدا: شبی ملا به حیاط رفت، دید دزدی در گوشه حیاط ایستاده. زنش را صدا زد و تیر و کمانش را خواست . زن آن را آورد و ملا تیری به جانب دزد رها کرد و گفت:دیگر تا صبح کاری ندارم.چون صبح شد ملا به سراغ دزد آمد، دید دزد همان قبای خودش است که به میخ آویزان بوده و تیر هم به قبا خورده و آن را سوراخ کرده است.پس به زنش گفت: شکر خدا کن که خودم در میان قبا نبودم و گر نه من هم به جای دزد مرده بودم.
__________________
اسمون ابری بود با نگاه من
maryam آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول