مادر قدیم ....... مادر جدید.............. مادر قديم گويند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره ي من بيدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شيوه ي راه رفتن آموخت يک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن اموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ي گل شکفتن آموخت پس هستي من ز هستي اوست تا هستم و هست دارمش دوست مادر جديد گويند مرا چو زاد مادر روي کاناپه لميدن آموخت شبها بر ماهواره تا صبح بنشست و کليپ ديدن آموخت بر چهره سبوس و ماست ماليد تا شيوه ي خوشگليدن آموخت بنمود تتو دو ابروي خويش تا رسم کمان کشيدن آموخت هر ماه برفت نزد جراح آيين چروک چيدن آموخت دستم بگرفت و برد بازار همواره طلا خريدن آموخت با قوم خودش هميشه پيوند از قوم شوهر بريدن آموخت آسوده نشست و با اس ام اس جکهاي خفن چتيدن آموخت چون سوخت غذاي ما شب و روز از پيک مدد رسيدن آموخت پاي تلفن دو ساعت و نيم گل گفتن و گل شنيدن آموخت بابام چو آمد از سر کار بيماري و قد خميدن آموخت |
اکنون ساعت 03:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin Version 3.8.7
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0