فرهادی: من در فیلمهای مختلف شیوه های مختلفی داشتم. ولی مجموعا در همۀ فیلمهایم سعی کردم آن فیلمنامه ای را که نوشتم تبدیل به فیلم کنم. همۀ جذابیت دوران فیلمبرداری برای من این است که آیا می توانم به آن تصویری که فیلمنامه برایم ایجاد کرده نزدیک شوم و یک بار دیگر برای خودم و دیگران بسازمش؟ اتفاقی که موقع نوشتن فیلمنامه برای من می افتد این است که توی ذهنم کارگردانی اش را هم انجام می دهم. آن اتفاقی که قرار است سر صحنه بیفتد در حین نوشتن توی ذهن من رخ می دهد و گاهی در نوشتن ام میزانسن را هم می نویسم. و وقتی گروه و بازیگران می آیند، درواقع ما یک مسیری پیدا می کنیم برای اینکه فیلمنامه را زنده کنیم. در هرکدام از فیلمهایم شاید فقط یک یا دو سکانس هست که در فیلمنامه نیست. شاید یک کم عجیب به نظر بیاید که آدم کاری را که یک بار انجام داده دوباره تکرار و تبدیل به فیلم کند و شاید یک احساس تکراری به آدم دست بدهد. برای اینکه این تکرار برای من رخ ندهد موقع نوشتن به میزانسن فکر نمی کنم. پس سر تمرین و فیلمبرداری، میزانسن قسمت تازه و جذاب کارم است. اما فکر می کنم آن کشفی که برایم رخ می دهد روبرو شدن با بازیگران است. چیزی که دورۀ فیلمبرداری را برای من جذاب می کند اینست که یک سری آدم به عنوان بازیگر هستند و این فرصت وجود دارد که با شخصیتهای آنها بیشتر آشنا شوی. در طول تمرینات سعی می کنی به درون آنها بیشتر نزدیک شوی و یک جوری آنها را به نقش نزدیک کنی و نقش را به آنها نزدیک کنی. و این تلاشی است که یک لذت خیلی بزرگ و شخصی برای من دارد.
آزاناویسیوس: دربارۀ ارتباط با تماشاگر چطور فکر می کنید؟ فکر به تماشاگری که بعدا در سالن سینما به تماشای فیلمتان می نشیند تا چه اندازه می تواند در فیلمنامه و شخصیت پردازی تان تأثیر بگذارد؟
اودیار: من نمی توانم ادعا کنم که موقع نوشتن فیلمنامه طیف وسیع و متفاوتی از تماشاگران امروزی سینما را در نظر می گیرم. ممکن است بین تماشاگران فیلمهای من افرادی باشند که افسرده اند و یا دست به خودکشی زده اند! با وجود این، من به کمک دستیار فیلمنامه نویسم همۀ جزئیات شخصیت پردازی و فیلمنامه را تجزیه و تحلیل می کنم. همه چیز برای من ارتباط با تماشاگر است.
فرهادی: حضور تماشاگر در مراحل شکل گیری فیلم برای من هم همینطور است. تماشاگر را در نظر می گیرم؛ ولی نمی گذارم که سایه اش موقع نوشتن روی سرم باشد و اذیتم بکند. هیچوقت موقع گرفتن یک پلان فکر نمی کنم که اگر تماشاگر آن را ببیند چه قضاوتی خواهد داشت. اگر خودم آن پلان را باور کنم، احساس می کنم که بقیه هم باورش می کنند. ولی دوست دارم که در مراحل مختلف کار، آن چیزهایی را که در ذهنم است برای دیگران بگویم و واکنش شان را ببینم.
آزاناویسیوس: دربارۀ مرحلۀ گزینش بازیگر حرف بزنیم. آیا برای انتخاب بازیگرانتان بر اساس یک منطق و قاعده عمل می کنید، و بازیگری را برمی گزینید که شباهت بیشتری به نقش دارد؟ یا اینکه در جستجوی یک چیز غافلگیرکننده هستید؟ آیا هنگام نوشتن فیلمنامه تصویری کامل از شخصیتها در ذهنتان دارید؟
فرهادی: در فیلمها و نقشهای مختلف فرق می کند. بعضی از نقشهاست که من از همان موقع نوشتن می دانم چه نوع آدمی با چه قیافه و خصوصیتی باید بازی کند. مثلا در «جدایی» نقش پیرمرد فیلم را بر اساس پدربزرگ خودم نوشته بودم و هر کسی را که می دیدم با او مقایسه می کردم. یا انتخاب نقش آن دختر چون بر اساس دختر خودم نوشته شده بود خیلی راحت بود و می دانستم خودش باید بازی کند. ولی بعضی از نقشها هست که برگرفته از یک آدم نیست و حاصل تخیل است. سعی می کنم که به دلیل واقع گرا بودن فیلمهایم بازیگرانی را انتخاب کنم که توانایی بازی شبیه زندگی را داشته باشند و مثل نابازیگران بازی کنند. من فکر می کنم شخصیت یک بازیگر در بازی و چهره اش دیده می شود. اگر بازیگری در زندگی شخصی اش انرژی منفی به دیگران می دهد حتما روی پرده هم آدم دوست داشتنی ای نیست و هیچ کارگردانی نمی تواند این را تغییر دهد. همیشه اولین برخوردم با یک بازیگر برایم سرنوشت ساز است و تعیین می کند که او بازیگر فیلم من هست یا نه. آن لحظه و آن دیدار کوتاهی که با یک بازیگر دارم برایم خیلی مهم است و به اش فکر می کنم. فقط یک بار اشتباه کردم و در ایران از بازیگری که او را از فیلمهایش می شناختم و خودش را از نزدیک ندیده بودم، خواستم در فیلمم بازی کند. و بعد که باهاش کار کردم متوجه شدم که انرژی منفی می دهد و در فیلم هم گاهی احساس می شود.
اودیار: منظورتان از بازیگر با انرژی منفی چیست؟ بازیگری که دوست داشتنی نیست؟
فرهادی: موقعی که روبروی یک آدم مثبت می نشینم دوست دارم آن جلسه ادامه پیدا کند. اما بعضی از بازیگران هستند که دلم می خواهد زودتر آن جلسه تمام شود و بروند.
اودیار: لحظۀ انتخاب بازیگر برای من خیلی مهم است. من موقع نوشتن فیلمنامه تصویری مشخص از چهرۀ بازیگران در ذهنم ندارم. و حتی اتفاق افتاده که یکی دو پرسوناژ را بر اساس ویژگیهای بازیگران ساخته ام. معمولا همۀ اشخاصی را که برای تست بازیگری آمده اند خوب و با دقت نگاه می کنم و امتحانی تقریبا طولانی رویشان انجام می دهم. بعضی مواقع طی این تستها چیزهای جالبی کشف می کنم.
آزاناویسیوس: کدامیک از بازیگران برای شما ارجحیت بیشتری دارند؟ بازیگران تازه کار و یا باسابقه؟
فرهادی: برای من فرقی نمی کند و فکر نمی کنم بازیگر چه بک گراندی دارد. اگر بازیگری چنین احساسی داشته باشد احتمالا در همان جلسۀ اول به این نتیجه می رسم که نباید ازش دعوت کنم. در کارهایم از ستاره ها و بازیگران صاحب نام خیلی استفاده می کنم. ولی وقتی که آنها سر صحنه می آیند مسیرشان جوری ست که روی سایر بازیگران سایه نمی اندازند و حضورشان باعث آزار و اذیت دیگران نمی شود.
آزاناویسیوس: بازیگرانی هستند که همیشه یک شخصیت بسیار قوی و مشهور را به دنبال خود یدک می کشند.
اودیار: گاهی برای بازسازی واقعیت نیاز به همکاری با بازیگران مشهور داریم و گاهی بازیگران کم تجربه نمی توانند واقعیت را با قدرت نشان دهند. همچنین مسأله ای که در سینما خیلی اهمیت دارد، وجه زیبایی شناسانه و هنرمندانۀ فیلم است. به عنوان مثال در فیلم آخرم نمی دانم درست عمل کردم یا نه. شخصیت اول فیلم بر اثر یک حادثۀ کاری هر دو ساق پاهایش را از دست می دهد. این شخصیت مثل یک پرنسس ناپرورده است و نقشش را فقط یک ستاره می توانست بازی کند. برای بعضی شخصیتها پرستیژ و شهرت بازیگر نقشی تعیین کننده دارد. می توان در شخصیت پردازی از خصوصیات یک بازیگر مشهور به خوبی بهره مند شد.
آزاناویسیوس: آقای فرهادی شما می توانید با بازیگری مثل آلن دلون در یک فیلم بزرگ همکاری کنید؟
فرهادی: من این تجربه را در کارهایم ندارم. با بازیگران ستاره در ایران کار کردم. ولی نقشهایی که بازی کردند کاملا با گذشته شان متفاوت بوده و هیچ نزدیکی به آن تصویری که ازشان وجود داشته در فیلمهایم نیست. شاید ناخودآگاه برایم جذاب باشد که بازیگری را که در یک نقش، شناخته شده، بیاورم و یک نقش کاملا متفاوت بازی کند.
آزاناویسیوس: تا به حال پیش آمده که برای یک نقش خیلی مهم، بازیگر مورد نظرتان را پیدا نکنید؟ در این صورت راه چاره تان چیست؟
فرهادی: برای من خیلی اتفاق افتاده. در هر فیلمی حداقل یک مورد بوده؛ مخصوصا برای نقشهای کوچکتر. بازیگران نقشهای اصلی زودتر انتخاب می شوند. ولی همیشه یک نقشی هست که پیدا نمی شود. و به نظر می آید که این فیلم اصلا قرار نیست ساخته شود؛ چون آن نقش با همۀ تلاشهایی که می کنید پیدا نمی شود. من همیشه احساسم راجع به هر نقشی این است که یک نفر در دنیا برایش وجود دارد و من باید بگردم پیدایش کنم. یک نفر هست که پیدا کردنش کار من است و خیلی مسیر سختی ست. یک مثل در سینمای ما هست که می گوید بازیگر را باد می آورد و بالاخره پیدا می شود. هیچوقت نشده که بازیگر آن نقش سخت پیدا نشود.
آزاناویسیوس: فارسی چه زبان باحالی ست.
اودیار: بسیار اتفاق افتاده که بازیگر زن یا مرد مورد نظرم را پیدا نکرده ام. و زمان فیلمبرداری به نقش فکر کرده ام و از بازیگر خواسته ام که پرسوناژ را مطابق با شخصیت خودش تغییر دهد.
فرهادی: برای من یکی از جذابترین کارها در فیلمسازی دیدن لوکیشن است. من به جز فیلم آخرم غالبا در فضاهای واقعی کار کرده ام. دیدن یک سری لوکیشن برای من مثل سفری ست که نمی دانم طی آن چه اتفاقی می افتد. برای فیلم آخرم در پاریس هر روز از صبح به خانه های مردم می رفتیم. در هر خانه یک سری آدم بودند با یک سری داستان و زندگی. این رفتن به خلوت زندگی آدمها برایم جذاب بود. خوبی اش هم این بود که هر لوکیشنی که می رفتیم خیلی طول نمی کشید. در ایران سخت است، چون وقتی شما برای دیدن خانه ای می روید حتما باید بنشینید چای و میوه بخورید و حرف بزنید و بعد بیرون بیایید. ولی در پاریس کسی به شما چای نمی دهد وقتی خانه اش می روید. (خندۀ حضار) من خاطرات زیادی از لوکیشن دیدن دارم و دلم می خواهد یک روز اینها را یک جا بنویسم. در فیلم تازه ام برای دیدن خانه ای که شخصیت اصلی توش زندگی می کند اطراف پاریس رفته بودیم. یک روز به خانه ای رفتیم که یک پیرمرد حدود ۸۵-۸۴ ساله با یک خانم پرستار آنجا زندگی می کرد. خانۀ کثیفی بود و معلوم بود مدتها به هیچ چیز نرسیده بودند. وقتی به داخل رفتیم و پیرمرد ما را دید، متوجه شد که از خانه خوشمان نیامده و ما هم زود آمدیم بیرون. پیرمرد من را صدا زد که برگردم خانه و اتاقها را یکی یکی برایم توضیح داد. به ام گفت که من در این اتاق به دنیا آمدم و ۸۴ سال است در این خانه زندگی می کنم. احساس می کردم خیلی تنهاست و به یک بهانه ای دلش می خواهد ما چند نفر آنجا بمانیم. در تمام مدتی که یک گوشه نشسته بود و داشت توضیح می داد، خودش را خراب کرده بود و من از بویش متوجه شدم. وقتی داشتیم بیرون می آمدیم، پشت سرم شنیدم پرستار به اش گفت پاشو عوض ات کنم و او جواب داد عوض ام کنی که باز بنشینم همین جا؟ حسی را که توی این جمله بود هیچوقت یادم نرفت. آن آدم یک حس خیلی عجیبی به من داد که مطمئنم یک روز در فیلمهایم از این جمله و این لحظه استفاده می کنم.
آزاناویسیوس: یافتن یک تهیه کنندۀ مناسب بخش مهم فیلمسازی ست. آیا تا به حال شده که ترفندهایی در فیلمنامه به کار ببرید که تهیه کننده را راضی به سرمایه گذاری کنید؟ و یا شرایط تهیه کننده را قبول می کنید؟
اودیار: مسألۀ سرمایه از همان زمان اقتباس و نگارش فیلمنامه مهم است. وگرنه حین فیلمبرداری ناچار می شوی از بخشهایی از فیلمنامه ات چشم پوشی کنی. یک بار فیلمی داشتم با قصه ای بسیار پیچیده و پر از جزئیات. فیلمنامه نویسان از من پرسیدند که آیا وجود این همه جزئیات پیچیده در فیلمنامه ضروری ست؟ و تهیه کننده به من گفت: بله ژک؛ در یک فیلم آمریکایی وجود این همه پیچیدگی، فوق العاده ست و نه اینجا. پس مشکلی که اول از همه وجود دارد، مشکلات اقتصادی نیست. بلکه مشکلات مربوط به فیلمنامه است. البته ساختن یک فیلم با سرمایۀ کم سخت است. کلا یک برداشت غلط در مورد سرمایه گذاری روی فیلم وجود دارد. به نظر من تهیه کنندۀ خوب کسی ست که با کنترل و هدایت سرمایه به وجه زیبایی شناسانۀ فیلم کمک می کند. نه بیشتر نه کمتر.
فرهادی: تجربیات من به دلیل اینکه فیلمهایم را در ایران ساخته ام (و یکی اش را در فرانسه)، یک کم متفاوت است. دو تا از فیلمهایی را که در ایران ساختم خودم تهیه کردم: «دربارۀ الی» و «جدایی». البته این دو فیلم هم یک سرمایه گذار داشت؛ ولی درواقع او اصلا حضور نداشت و نمی توانست دخالت بکند. بقیۀ فیلمهایی هم که ساخته ام هیچوقت از طرف تهیه کننده احساس فشار نکردم. به دلیل اینکه فیلمهایی که کار کرده ام همیشه برای تهیه کننده ها در ایران سودآور بوده و هیچ موقع فشاری نیاورده اند که خرج کمتری بکنم. ولی آخرین فیلمی که کار کردم گران بود. خوشبختانه قبل از اینکه پیش تولید شروع شود، با تهیه کننده راجع به میزان خرج فیلم جلسات زیادی گذاشتیم و به توافق رسیدیم. و هر دو به توافقی که کرده بودیم وفادار ماندیم. پس هیچ فشاری احساس نکردم. از این نظر کارگردان خوشبختی هستم که هیچوقت تهیه کننده اذیتم نکرده. فشارهای دیگر هست؛ اما اقلا فشار از طرف تهیه کننده اتفاق نیفتاده.
آزاناویسیوس: تا به حال شده خوابهایی وحشتناک دربارۀ نمایش فیلمهایتان ببینید؟
اودیار: خواب دیده ام که سالن نمایش فیلمم خالی از تماشاگر است.
فرهادی: خواب دیده ام که سینما و تئاتر قاطی شده. بازیگران فیلمم را می بینم که روی صحنه اند و تماشاگران نشسته اند. این خواب را بارها دیده ام که یکی از بازیگرانم یا دیالوگهایش را حفظ نیست و یا به صحنه نیامده و من خودم باید به جایش بازی کنم. این یکی از کابوسهایی ست که همیشه تکرار می شود!
آزاناویسیوس: تخیل تان دربارۀ زندگی حرفه ای خود تا کجا پیش می رود؟ یعنی فکر می کنید قرار است در آینده به کجا برسید؟
فرهادی: من به اینکه قرار است در آینده به چه نقطه ای برسم اصلا فکر نکردم و نمی دانم آن نقطه کجاست. فیلم ساختن برایم پلکان نیست. من یک زندگی دارم و چیزی که برایم خیلی لذتبخش است، بودن سر صحنۀ فیلمبرداری است. رؤیایی که دارم اینست که زمان بیشتری از باقیماندۀ زندگیم را سر صحنۀ فیلمبرداری باشم. ولی از الآن نمی دانم که در آینده چه فیلمی را اگر بسازم خیلی خوشحال خواهم بود. ولی دلم می خواست مدیریت یک شهر را برعهده داشته باشم. شاید به خاطر اینکه در تهران زندگی می کنم این حس را دارم. چون یک سری معماری هایی که می بینم اذیتم می کند. تهران شهر خیلی بزرگ و پرجمعیتی ست و من نمی خواهم شهردار شوم و این فقط یکی از تخیلاتم است. ولی وقتی چیزهایی را می بینم که در شهر دارد اتفاق می افتد اذیت می شوم. بعضی مواقع احساس می کنم که کاش این قدرت را داشتم که این چیزها را تغییر دهم. به دلیل اینکه آنجا خانه هایی را که معماری های زیبای قدیمی دارند به راحتی خراب می کنند. و شهر پر از ساختمانهای مدرن و بلند شده که این من را اذیت می کند.
آزاناویسیوس: اولین روز فیلمبرداری را چطور سپری می کنید؟ شنیده ام مثلا آلفرد هیچکاک برای بعضی فیلمهایش روز اول پلان آخر فیلم را می گرفت. شما هم برنامه و روش خاصی برای شروع فیلمبرداری دارید؟
اودیار: غالبا روز اول بدون انجام کار مفیدی به هدر می رود. معمولا هفتۀ اول فیلمبرداری روزهای سر و کله زدن با گروه فیلمبرداری ست. اما از هفتۀ دوم با علاقه و لذت زیادی کار می کنم.
فرهادی: من معمولا روز اول پلانهای خیلی ساده را می گیرم که اگر تکرار شد زمان را از دست نداده باشم. در فیلم آخرم فکر می کنم دو روز اول را تکرار کردم؛ یعنی روز سوم روز اول را تکرار کردم. همیشه به پلانهایی که روز اول می گیرم خیلی احساس نزدیکی ندارم. به خاطر همین بهتر است پلانهایی را که مهم نیست و یا اهمیت کمتری دارد برای روز اول بگذارم. مثلا پلانهایی که دیالوگ ندارند. وقتی که در ایران فیلمبرداری دارم (در اینجا کمتر) سعی می کنم زودتر از بقیه سر صحنه بروم و این باعث اذیت بقیۀ گروه می شود. در فیلم «چهارشنبه سوری» در ساختمانی کار می کردیم که هیچکس آنجا زندگی نمی کرد. و بعضی از نگهبانهای گروه، شبها جایی کنار لوکیشن می خوابیدند. آنها دیرتر از همه کارشان تمام می شد و می خوابیدند و صبح باید پا می شدند و همه چیز را آماده می کردند. و من هر صبح انقدر زود می رفتم که اینها هنوز توی لوکیشن خواب بودند. بعد به تهیه کننده اعتراض کردند و گفتند این اولین کارگردانی ست که زودتر از ما بیدار می شود و سر صحنه می آید! من اطراف لوکیشن آنقدر راه می رفتم تا گروه بیاید.
آزاناویسیوس: تا به حال برایتان پیش آمده که سر صحنۀ فیلمبرداری دچار شک و تردید شوید؟
اودیار: از همان زمان نگارش فیلمنامه این شک و تردید همراه با من است. به نظرم شک هم به اندازۀ یقین لازم است. اما گاهی این حس تردید سر فیلمبرداری خیلی سنگین است و اذیتم می کند.