نمایش پست تنها
قدیمی 08-16-2013, 09:47   #1
GREENS
کاربر سایت
 
GREENS آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jun 2013
نوشته ها: 221
تشکر: 0
تشکر شده 0 بار در 0 ارسال
tovajohh تجاوز به دختر تهراني در سالن بازيگري/قرباني: عاشق بازيگري بودم

دختري که سال*هاي پيش مورد سوء استفاده قرار گرفته بود، ماجرا تلخ زندگيش را براي اينکه سرمشقي باشد براي ساير جوانان شرح داد.
باشگاه خبرنگاران؛ گوشه*اي از اتاق کز کرده بود و گاهي عين خل*ها مادرزاد، بي*خو** مي*خن**د و دوباره چهره*اش در هم فرو مي*رفت و گريه مي*کرد.

فکرش هم نمي*کرد يک کتک جانانه از پدرش بخورد و آنقدر جيغ بکشيد که صدايش بگيرد.

24 ساعتي لب به غذا نمي*زد و غذايش شده بود آب و غصه.....

تقصيرش خودش بود. حالا چه ايرا** داشت که مريم برود دنبال عشقش، چه ايرا** داشت که مريم يک بازيگر شود، ولي هميشه پدر نه گفتن بي*دليلش که هيچ وقت هم علتش را نگفت تکرار مي*شد.

مريم تو روياهايش، خود را هنر پيشه*اي مي***د که او را مي*شناسند و خيلي ها از او خواهش مي*کنند که به آنها امضاء بدهد و با آن ها عکس بيندازد.

بعد آن قدر روياهايش را ادامه مي*داد که از زندگي در خانه*اي اعياني با اتومبيل آخرين مدل و بهترين وسايل زندگي سر در مي آورد . بعد به خودش مي*آمد، حالتي مجهول بين بغض و گريه و لبخند و نيشخند روي چهره*اش نمايان مي*شد و يکباره مي*زد زير گريه.

يک روز صبح، تصميم خودش را گرفت. از مدت*ها پيش مي خواست راهي را که انتخاب کرده است برود و به هدفش برسد. به دلش مي*گفت: پدر هرچقدر هم مخالفت کند بايد راهم را ادامه دهم .

دوستان و دختر خاله*هايش هم به اوگفته بودند که استعداد زيا** براي هنرپيشه شدن دارد.

حتي چند بار هم سر لوکشن و سکانس هاي فيلم رفته بود.

آنقدر پاپيچ بود و پيگير که بالاخره دستيار کارگردان و کارگردان را **ده بود بعد به آن ها گفته بود که مي*خواهد بازيگر شود و آن*ها جواب دادند که براي اين فيلم بازيگران انتخاب شده*اند و ان شاالله براي کارهاي بع** .

مريم از تک تا نيافتاده بود و با هرقيمتي نشاني لوکيشن فيلم*هاي مختلف را پيدا مي کرد و مي رفت سراغ سازندگان فيلم. آن روز صبح هم نشاني يک از دفترهايي را که در روزنامه آگهي داده بود بازيگر و هنرپيشه استخدام مي کند يادداشت کرده بود و ساعت 9 و 30 دقيقه صبح راهي دفتر فيلمسازي شد.

عصر روز گذشته همين طور که لابه لاي آگهي روزنامه ها به دنبال شغل مناسبي مي گشت؛ يک باکس آگهي را **د که نوشته بود "قرداد با هنرپيشه آماتور با حقوق مکفي براي بازي در سريال و فيلم سينمايي" با شوق شماره را يادداشت کرد و بدون اينکه به پدر و ماردش چيزي بگويد سريع رفت سراغ تلفن و شماره گرفت . بعد نشاني دفتر را گرفت. فردا صبح وقتي سوار تاکسي شد ، دوباره روياهايش را مرور کرد، آن قدر در خيال و رويا بود که نفهميد چطور مسير يک ساعته و پرترافيک طي کرد.

دفتر فيلمسازي درکوچه اي باريک بود در يکي از خيابان*هاي منتهي به خيابان گان** . بر سر در باريک و سبز رنگي که پايه هايش زنگ زده بود پلاک 34 نوشته شده بود و هيچ نشانه اي از تابلوي شرکت فيلمسازي نبود .

مريم زنگ زد و بعد بلافاصله رفت داخل . طبق اول ، سرسرايي بود تاريک که روي **وارهايش پوستر بازيگران و فيلم سازان *****ي و خارجي چشبانده بودند.

به محض ورود جواني 21 – 22 ساله که شلواري جين به پا داشت سلام داد و مريم با لبخند گفت: براي تست بازيگري آمدم.تو روزنامه آگهي داده بو**د.

جوان سرتکان داد: بله ، خواهش مي*کنم ، تشريف داشته باشيد، الان آقاي اميري مي*آيد خدمتتان.

چند دقيقه طول کشيد آقاي اميري که جواني بود نهايتا 20 ساله آمد. سلام و عليک کرد و مريم براي تست بازيگري به اتاق مجاور که شيشه هايش از داخل با روزنامه پوشانده شده بود و نوري از بيرون به داخل اتاق نمي*آمد دعوت کرد.

مريم وارد اتاق شد و اميري گفت: من منصور اميري هستم کارگردان سريال هاي تلويزيوني، شما؟
مريم جواب داد: من رضوي ام.

تا حالا در سريالي سابقه بازيگري داشته ايد؟

مريم جواب داد: نه، اما درمدرسه و دبيرستان در گروه تئاتر بودم.

منصور گفت: چهره*تان که مناسب است براي بازيگر شدن، به نظر خودتان موفق مي*شويد؟

مريم نفس عميقي کشيد گفت: حتما موفق مي*شوم البته به لطف شما هم بستگي دارد.

مي*دانيد من عاشق هنر پيشه شدم هستم.

منصور گفت: ببينم از پدرو مادرت رضايت نامه داريد؟

مريم مضطرب شد و گفت:

مگر لازم است؟

منصور که متوجه اضطراب مريم شده بود زير لب گفت:

خودشه.....!!!!!

منصور به خود آمد، گفت:

چيري نيست حتما مانند بقيه هنرپيشه*هاي معروف پدر و مادرتان از پيشرفت شما ناراحت مي*شوند.

با اين حرف ها مريم **گر در پوست خود نمي*گنجيد.

مريم گفت: پس دوربينتان کو ؟ من شنيدم براي تست بايد جلوي دوربين رفت.

منصور خنده خنده گفت:

چشم هاي من خودش نقش دوربين را ايفا مي*کند .شما نگران دوربين نباش.

بعد پرسيد کدام بازيگر را دوست داريد و از مريم خواست تا نقشش را در يکي از فيلم هايي که از او **ده بازي کند.

مريم شروع کرد و منصور چشم از او بر نمي*داشت.

منصور گفت: بازي شما معرکه است ساعت 18 بياييد تا کارگردان سريال هم از شما تست بگيرد.

مريم که از خوشحالي بال درآورده بود و پس از کلي تشکر خداحافظي کرد و رفت.

مريم عصر ساعت 6 خود را به شرکت رساند.زنگ زد و وارد شد.

پسري که هامون نام داشت روي صندلي منظر مريم نشسته بود. با **دن مريم بلند شد و دست دراز کرد و مريم هم با اکراه به او دست داد.

سپس منصور وارد شرکت شد و آرام آرام به مريم نز**ک شد و آهسته گفت: اينجا مي*تواني راحت باشي و دست به سمت مريم دراز کرد.

همين که مريم جبغ کشيد تا فرار کند دو پسر درشت هيکلي **گر وارد شرکت شده و مانع از خروج مريم شدند.

مادر مريم که از نگراني دلش شور مي*زد، بدون آنکه بداند بر سر دخترش چه اتفاقي افتاده است مداوم به گوشيش زنگ مي*زد ولي دختر* نمي*توانست جواب دهد.

منصور اميري به مريم گفت: اگر مي*خواهي بروي خانه*يتان برو ولي نه به پدرت و مادرت چيزي مي*گويي نه به پليس ، چونکه اگر اين کار را بکني مطمئا باش فيلمت را که ضبط شده پخش مي*کنيم.

مريم مي*خواست بميرد ولي آن فيلم را نمي***د. موقع رفتن هم منصور يکي از النگوهاي دختر ار گرفت. هرچه مريم التماس کرد فايده نداشت . شب وقتي به خانه رسيد پدرش از سرکار آمد و به بي*مقدمه مريم به باد کتک گرفت که چرا تلفنت را جواب ندا**؛ تا اين موقعه شب کجا بو**. مريم هم که ترسيده بود هيچ نگفت و بدون آنکه شام بخورد خوابيد.

فردا روز بازهم منصور به مريم زنگ و با ته**د فيلم از او اخاذي کرد و اين ماجرا تا جايي ادامه داشت که مريم تمام النگو و پولهايش را براي حفظ آبرويش داد و در نهايت زماني که منصور مبلغ 500 هزار تومان از مريم خواست و دختر نيز **گر پولي نداشت، مجبور شد سر جيب پدرش برود که ناگهان پدر متوجه شد و مريم را دوباره زير باد کتک گرفت و اين بار مريم طاقت نياورد و تمام ماجرا را براي پدرش تعريف کرد.

پدر با عصابيت به همراه دخترش پيش پليس رفتند و ماموران توانستند با يک قرار صوري منصور را به همراه دو همدستش دستگير کنند.

در نهايت اين متهمان به اخاذي و سوء استفاده از هفده* دختر جوان اعتراف کردند.
GREENS آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول