نمایش پست تنها
قدیمی 01-22-2013, 22:56   #4
jafar007
کاربر فعال
 
jafar007 آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2013
نوشته ها: 291
تشکر: 0
تشکر شده 9 بار در 9 ارسال
پیش فرض

اما چگونه میتوان به زندگی معنی بخشید؟
من در ایران که زندگی میکردم گاهی با حیوانات خیابانی زخمی روبرو میشدم، چه صحنه های دردناکی بود، به یاد دارم در محله ای که رفت و آمد داشتم یک گربه سیاه بود، یکروز این گربه را از پشت دیدم لنگ میزد، از جلو که به او نگاه کردم دیدم چشمانش گویا سوخته است، نمیدانم آیا فرومایه ای پست اسید روی صورتش ریخته بود یا چه شده بود، صحنه بسیار دلخراش و درد آوری بود، از همان مسیر که بر میگشتم، دیدم این گربه در زیر شمشادهای خیابان لمیده است، چشمانش نمیدید، و صورتش بسیار وحشتناک بود، اما شخصی جلوی او یک تن ماهی گذاشته بود، این همان امپاتی است که گفتم. مسئله اینجاست که این گربه که در حال زجر بود چرا هنوز به حیاتش ادامه میداد؟
در حیات و زندگی چه چیز شیرینی است که شما میبینید حتی حیوانات زخمی و مجروح خیابانی هم میخواهند تا آخرین لحظه ممکن از آن لذت ببرند؟ این من را یاد آن شعر معروف سعدی می اندازد که میگوید
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
معمولا وقتی این شعر خوانده میشود فقط مصرع نخستش بلند خوانده میشود و با دقت، ولی مصرع دومش با سرعت خوانده میشود و کمتر کسی به مصرع دوم فکر میکند، در حالی که در مصرع دوم پیامی بسیار زیبا وجود دارد. جان به خودی خود، شیرین است، خواستنی است، همه موجودات بطور غریزی از جان خود دفاع میکنند، میخواهند تا آخرین لحظه ممکن زنده بمانند، هرچقدر هم که مشکلات وجود داشته باشد بازهم تعداد کسانی که تسلیم مرگ میشوند و خود کشی میکنند در مقایسه با آدمهایی که همان مشکلات را دارند ولی همچنان زنده اند بسیار کمتر است.
حتی برای حیوانات! هیچ انسانی حاضر نیست تبدیل به یک سگ شود، تبدیل به یک مورچه شود، ولی مورچه با مورچه بودن خودش بسیار حال میکند، مورچه، مورچه کوچک بودن و مورچه بودن را عیب خود نمیبیند، فکر نمیکنم اگر مورچه ها میتوانستند سخن بگویند به انسانها حسادت میکردند. نکته ای که از این بحث باید نتیجه گرفت این است که زندگی زیباست! زندگی شیرین است، و کسانی که به شما میگویند زندگی پوچ و بی معنی است، واقعاً به حرف خود اعتقاد ندارند، هرکس واقعاً به این نتیجه برسد که زندگی ارزش زیستن ندارد خود را خواهد
کشت.
یکی از جالب ترین کتابهایی که من توی زندگی ام خوانده ام کتابی است به نام «جستجوی بشر برای معنی» اثر ویکتور فرنکل بنیانگذار مکتب لوگوتراپی یا معنی درمانی این کتاب را یک روانشناس یهودی نوشته است که در جنگ جهانی دوم حضور داشت و چند سالی است که مرده. به بیست و سه زبان متخلف تابحال ترجمه شده از جمله فارسی.
جریان این مرد این بوده است که از سفارت امریکا پیامی دریافت میکند مبنی بر اینکه میتواند ویزای آمریکای خود را دریافت کند و به آمریکا برود، اما او نمیپذیرد و در کنار خانواده اش میماند و به زندانهای نازی ها میرود. او از شاهدان و نجات یافتگان هولوکاست است، اما کتاب او شرحی بر هولوکاست نیست، کتاب او شرح میدهد که آدمها در سخت ترین و بدترین شرایط چگونه در گوشه های زندانهای مخوف آلمان نازی، برای زندگی خود به دنبال معنی میگشتند و بسیاری آنرا پیدا میکردند.
بطور خیلی خلاصه روزی یک تکه نان کوچک میگرفتند و یکی دو ظرف سوپ. از آنها کارهای سخت میکشیدند و هروقت به این نتیجه میرسیدند که یک نفر کم کار میکند یا خیلی ضعیف شده است وی را از دیگران جدا میکردند و به کوره های آدم سوزی میفرستادند. نازی ها به این نتیجه رسیده بودند که یهودیها انسان نیستند بلکه شبه انسان هستند، بنابر این با یهودیان همانگونه برخورد میکردند که یک گاودار با گاوهایش.
شرایط شما از آن زندان بهتر است، نه؟ خیلی جالب است که حتی در آن شرایط هم، در شرایطی که بشریت زشت ترین و کثیف ترین چهره خودش را نشان میدهد، بازهم انسان، انسان میماند و انسانی که در واقع میشود یک مورچه، همانطور که سعدی میگوید با جان شیرین خوش است! حتی وقتی دسترسی انسان به نخستین احتیاجات او کوتاه باشد، بازهم یک شوخی، باز هم یک فکر کردن به زیبایی ها میتواند او را شاد کند و میل او به زندگی را تداوم بخشد.
پیش گفتار این کتاب اینگونه شروع میشود که دکتر فرنکل بعضی وقتها از بیماران خود میپرسد، «چرا خود کشی نمیکنید؟» پرسش بسیار جالبیست، بد نیست از خود و از کسانی که ادعا میکنند زندگی را پوچ میبینند این را بپرسید، دکتر فرنکل بعد از روی پاسخها به تراپی بیمارش میپردازد.
در پاسخ دکتر فرنکل از بیماران خود میشوند که
1- در زندگی برخی از افراد عشق به فرزندانشان وجود دارد
2- برای برخی از افراد، علاقه به استفاده از استعدادهایی که دارند وجود دارد
3- برای برخی از افراد خاطراتی که ارزش ماندن دارند وجود دارد
من وقتی این خطوط را میخواندم، خوشحال بودم که به 1 پی برده بودم، از همان ماجراهایی که برایتان شرح دادم. و وقتی 2 و 3 را خواندم نیز بسیار لذت بردم، حرفهای بسیار جالبی هستند،
__________________

البته ما به کسی در این دنیا درس نمی دهیم، اما خودمان هم حاضر نیستیم از شما "چشم آبی ها"، تنها بخاطر این که چشمهای خود ما "سیاه" است، درس بگیریم!
م.پ/پاسخ به تاریخ/۱۳۵۹
jafar007 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول