mantiscccam

mantiscccam (http://www.mantiscccam.com/index.php)
-   ادبیات طنز (http://www.mantiscccam.com/forumdisplay.php?f=648)
-   -   ماجراهای ملا نصرالدین (http://www.mantiscccam.com/showthread.php?t=6505)

maryam 04-05-2013 13:23

دل درد زن ملا: زن ملا دل درد شدیدی گرفت و ملا برای آوردن طبیب بیرون رفت. چون به کوچه رسید زنش از پنجره گفت : دلم آرام گرفت، طبیب لازم نیست. ملا به حرف او گوش نداد و به خانه طبیب رفت و او را از اندرون بیرون کشید و گفت: زن من دل درد شدیدی گرفته بود ومن برای آوردن شما می آمدم که از پنجره صدا کرد دلم آرام گرفته و به طبیب احتیاجی نیست. من هم آمدم که به شما اطلاع دهم که به آمدن شما نیازی نیست!

maryam 04-05-2013 13:24

http://www.personarte.com/images/cuentos/nasrudin02.gif -قربانی:
ملا پیراهنش را روی طناب بالای بام آویخته بود. اتفاقا" باد سختی وزید و پیراهن را به میان حیاط انداخت. ملا به زنش گفت: بایستی گوسفندی قربانی کنیم. وقتی زنش علت این کار را پرسید ملا گفت : برای این که من میان پیراهن نبودم و گرنه چیزی از من باقی نمی ماند.

maryam 04-05-2013 13:25

شکر خدا: شبی ملا به حیاط رفت، دید دزدی در گوشه حیاط ایستاده. زنش را صدا زد و تیر و کمانش را خواست . زن آن را آورد و ملا تیری به جانب دزد رها کرد و گفت:دیگر تا صبح کاری ندارم.چون صبح شد ملا به سراغ دزد آمد، دید دزد همان قبای خودش است که به میخ آویزان بوده و تیر هم به قبا خورده و آن را سوراخ کرده است.پس به زنش گفت: شکر خدا کن که خودم در میان قبا نبودم و گر نه من هم به جای دزد مرده بودم.


اکنون ساعت 19:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin Version 3.8.7
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0