mantiscccam

mantiscccam (http://www.mantiscccam.com/index.php)
-   سرگرمی و مسابقات (http://www.mantiscccam.com/forumdisplay.php?f=615)
-   -   اعتراف صمیمانه سوتی ها!!! (http://www.mantiscccam.com/showthread.php?t=1161)

Admin 09-06-2012 20:12

وای یعنی یه سوتی دادم در حد بوند اسلیگا تازه یادم اومد
سر خیابون منتظر تاکسی بودم دو ساعت الاف . یه پرشیا اومد نگه داشت گفتم گور باباش منو می رسونه فوقش یه شماره می ده می گیرم دیگه . رسیدم سر کوچه گفتم مرسی حالا با اخم . داشتم می رفتم
احساس کردم گفت : شماره تو نمی دی ؟
گفتم : من شماره مو بدم ؟ دیگه چی ؟ شما شماره تو بده می زنم تو موبم
گفت : چی می گی خانم می گم کرایتو نمی دی ؟
واییییییییییییییییییی

Admin 09-06-2012 20:13

این سوتی یکی- از دوستامه: یک بار که خسته و کوفته داشته از دبیرستان میرفته خونه صد متر مونده به ایستگاه اتوبوس می--بینه که اتوبوس اومد تو ایستگاه ایستاد، از اون جایی- که اتوبوس دیر به دیر میومده و این بنده خدا هم نای منتظر موندن برای اتوبوس نداشته شروع می--کنه به دویدن بلکه به اتوبوس برسه... خلاصه سعیش بی- نتیجه می--مونه و از اتوبوس جا می--مونه... یه چند دقیقه یی که تو ایستگاه منتظر اتوبوس بعدی ایستاده بوده می--بینه که بقیه دارن چپ چپ نگاش می--کنند، با خودش فکر می--کنه که: کوفت مگه از اتوبوس جا موندن جرمه؟ که یهویی باد میاد و احساس می--کنه پاهاش یخ کرد، نگاه می--کنه میبینه کش شلوارش گشاد بوده شلوارش اومده پایین... بیچاره می--گفت نفهمیدم چه جوری شلوارم رو کشیدم بالا و اولین ماشین رو دربست کردم و از اونجا در رفتم!

Admin 09-06-2012 20:13

دیر وقت رفتم خونه یکی از فامیلا.. داشتن شام میخوردن برا شام ماکارونی داشتن من هم که عاشق ماکارونی..هر چقد اصرار کردن گفتم شام خوردم..خلاصه این فامیلمون که میدونست من ماکارونی خیلی دوس دارم یک بشقاب جلوم گذاشت و گفت که با دو قاشق هیچی نمیشه..من شروع کردم به خوردن و لامصب اینقد خوشمزه بود که کل بشقابو خوردم..فامیلمون هم برگشت بهم گفت آقا بعد این دو قاشق غذا رو خونتون بخور واسه شام بیا خونه ی ما....!!!!!

Admin 09-06-2012 20:13

خواهرم وقتی حدودا 4 سالش بود با فامیلامون رفتیم شمال و تو راهم کلی تونل داشت از من پرسید اینا چین؟منم گفتم تونل وای خدا نزدیک هر تونلی که میشدیم داد میزد اخ جون کونل بریم کونل همه هرهر میخندیدن ابرو واسمون نذاشت

Admin 09-06-2012 20:13

خالم و چندتا از فامیلای دورمون اومده بودند باغمون ما هم با فامیلامون کلی رودرباسی داریم
پسر خالم که 5سالش بود از یه طرف اتاق داد زد گفت مهسایییییییه (mahsaye) بش گفتم آرمین جون عزیزم مهسایه یعنی چی بگو مهسا گله! خیلی قشنگ گفت:مهسا خرررررررره. آرمین و فامیلهاhttp://1.nabnevis.org/images/smilies/love%20struck.gif-( من: http://www.nabnevis.com/images/smili...wasnt%20me.gif

Admin 09-06-2012 20:13

وای الان اینو یادم اومد من چندسال پیش یه گوشی e250سامسونگ داشتم رفتم در یه موبایل فروشی دیدم نوشته فلش کردن انواع گوشی
منم رفتم گفتم آقا میشه واسه این گوشی منم فلش بذارید؟!!!
فروشنده و تمام عوامل به من نگاه میکردن خودم هم نمیدونستم چرا!!!!!
فروشنده گفت خانم منظوراز فلش چه میدونم برنامه است که واسه گوشی پیاده میشه نه فلاش که واسه دوربینه!!!!منم با خونسردی گفتم مرسی بیرون

Admin 09-06-2012 20:13

تو تاکسی نشسته بودم یه بچه هم پشت سرم نشسته بود با مامانش همه اش داشت گریه میکرد موز میخواست هی غر غر میکردو گریه میکرد همه کلافه شده بودیم راننده خواست آرومش کنه بهش گفت عزیزم الان پیاده میشید مامان برات موز میخره
بچه هم پررو نه گذاشت نه برداشت با همون حالت گریه به راننده گفت(بالهجه کرمانی غلییییییییظ)تو دیگه گا مخورررر!!!!!!!
آقا سکوتی تاکسیو گرفت که تو قبرستون هم نیست...!(کرمانیا به گه میگن گا ببخشید محض اطلاع گفتم)

Admin 09-06-2012 20:13

آقا ما خونه عمه مون کنار خونه مامانم ایناست مام بچه بودیم همه اش اونجا پلاس بودیم یه دخترعمه داشتم عاشق داداشم بود و همچنان هست ولی داداشم به طرز فجیعی از این بدش میومد.منم که همه اش میرفتم پیش اون یه بار که نمره کمی گرفته بودم داداشم عصبانی شد داشت با من دعوا میکرد میگفت از صبح تا شب پیش این ...چسوئی معلومه نمره نمیاری!
همون لحظه پسرعمه ام داداش همون ...چسو از در اومد تو!داشتیم قبض روح میشدیم همه مون!
وقتی رفت داداشم گفت اگربهت گله کرد بگو اینو گفته داداشم:همه اش میری پیشه...,چسو!!!!یعنی بین اسم دخترعمه ام و چسو یه کاما بزار
یعنی این لقب زیبا رو بمن داد...!
منو میگی:http://1.nabnevis.org/images/smilies/hypnotized.gif
داداشم:http://1.nabnevis.org/images/smilies/kiss.gif
ماهم همینو گفتیم دیگه ولی فکرنکنم باور کرده باشه...!

Admin 09-06-2012 20:14

مردی برای تولد همسرش به شیرینی فروشی محل تلفن زد تا کیک او را سفارش دهد.
فروشنده پرسید که چه پیغام تبریکی روی کیک بنویسد؟ مرد فکری کرد و گفت بنویسید: با اینکه داری پیرتر میشوی ولی هر روز بهتر میشوی .
فروشنده پرسید چه جوری این پیغام را بنویسد. مرد گفت:خب، "با اینکه داری پیرتر میشوی" در بالا و "ولی هر روز بهتر میشوی" در پایین مهمانی شروع شد، پاسی از شب گذشته بود که کیک ارسال شد .
در جعبه کیک که باز شد مهمانها شوکه شدند ،چون روی کیک نوشته شده بود .
با اینکه داری پیرتر میشوی در بالا ، ولی هر روز بهتر میشوی در پایین

Admin 09-06-2012 20:14


*اعتراف می کنم توی دوران دانش آموزی توی مدرسه با رفیقمون هماهنگ می کردیم که: «تو اجازه بگیر برو بیرون. من هم 2 دقیقه دیگه میام.» می خواستیم اینجوری چند دقیقه بیرون کلاس همدیگه رو ببینیم. جالبه که معلم هم آمارمون رو گرفته بود. معمولا ضدحال می زد و می گفت صبر کن تا نفر قبلی برگرده بعد تو رو! اما ما از رو نمی رفتیم. به خیال مون که آقا معلم روزهای قبل رو یادش نیست...


اکنون ساعت 10:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin Version 3.8.7
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0