mantiscccam

mantiscccam (http://www.mantiscccam.com/index.php)
-   سرگرمی و مسابقات (http://www.mantiscccam.com/forumdisplay.php?f=615)
-   -   اعتراف صمیمانه سوتی ها!!! (http://www.mantiscccam.com/showthread.php?t=1161)

Admin 09-06-2012 20:18

برگی از اعترافات دختران: بچه که بودیم هر کس ما رو میدید لپامون رو میکشید و میگفت: عروس من میشی خشکله؟؟؟
خب لامصبا!!! حالا که بزرگ شدیم و به شماها نیاز داریم کدوم گوری هستین؟؟؟


http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif http://salijoon.info/mail/900929/star.gif

Admin 09-06-2012 20:20

اعتراف آخرت باحال بود
بچه که بودم 1روز گرم تایستون خونه عموم واسه ناهار و شام رفتیم
تقریبا ساعت3 4 میشد,رفتم تو سالن پذیرایی دیدم 1نفر زیر ملافه خوابیده فکر کردم پسر عمومه, با مشت محکم زدم تو شکمش ضربه به قدری محکم بود طرف از زاویه 180 درجه به 60 درجه رسید.وقتی مشت زدم فهمیدم عموم بوده نه پسر عموم. از ترس بدوبدو رفتم تو حال و پشت مامانم قایم شدم, وای چه لحظه ای.
بعدا که مامانم جریانو فهمید کلی دعوام کرد,آخه عموم فکر کرده بود مامانم بهش مشت زده هاهاهاهاهاهاهها
وای خدا چ لحظه ای بود

Admin 09-06-2012 20:21

*اعتراف می کنم دختر خاله ام رو بعد از مدت ها دیده بودم و هفت ماهه باردار بود. خیر سرم اومدم جنسیت بچه رو بپرسم گفتم خب حالا قراره مامان شی یا بابا؟!

Admin 09-06-2012 20:21

*اعتراف می کنم یه بار کولرمون سوخت یه لحظه فکر کردم به خاطره اینه که همه با هم جلوش دراز بودیم.

Admin 09-06-2012 20:21

*اعتراف می کنمیه بار یه فامیلمون از انگلیس اومده بود و یه خورده شکلات با یه خمیر دندونه گنده. منم زود خمیردندون گنده سوغاتی آورده بود رو برداشتم. خلاصه یه 6 ماهی مسواک می زدم با بدبختی آخه هم تلخ بود هم تند تا اینکه یه روز رفتم یه لوازم آرایشی برای مامانم رنگ مو بخرم دیدم!!!! از این خمیر دوندن اینجا هم داره با کلی کلاس از فروشنده پرسیدم آقا این خمیر دندنه چند؟ فروشنده هم گفت آقا این خمیر ریشه تازه فهمیدم چرا بعد از مسواک اونقدر دل پیچه می گرفتم.

Admin 09-06-2012 20:21

*اعتراف می کنم وقتایی که خیلی ناراحت می شم زار زار می شینم گریه می کنم. وقت دماغم آویزون می شه پاکشون نمی کنم، آخه شوره، خیلی خوشمزست، دوست دارم!

Admin 09-06-2012 20:22


*اعتراف می کنم بیشتر ساعات التماسی که تو زندگیم داشتم مربوط به دوم ابتداییم میشه که به یک سگ التماس می کردم جون مامانت اینجا یخ زده پارس نکن من مثه آدم رد بشم...

احمق بی شعور اینقدر پارس کرد 10-12 بار تو 5 متر خوردم زمین: زانوم ترک خورد دماغمم شکست...

Admin 09-06-2012 20:22


*اعتراف می کنم بچه که بودم چای شیرین درست کرده بودم. شکر فقط واسه یک چای مونده بود. منتظر بودم قاشق بیارن هم بزنم دیدم قاشق نمیارن. بعد کلی جیغ می زدم سر خواهرام. می دونین چی می گفتم؟ ای بابا قاشق نیاوردین شکرم حل شد همش چه جوری چای شیرین درست کنم الان؟

Admin 09-06-2012 20:23


*اعتراف می کنم اون روز که استیو جابز مرد هی نت رو چک می کردم می دیدم نوشته جابز مرد هی با خودم می گفتم حالا این «جابر» کیه که مرده؟ نمی فهمیدم! بد هی دیدم به جای جابر نوشتن جابز! خیلی محق رفتم به داداشم گفتم این پیج های ایرانی گندشو درآوردن. مطالبشون همش کپی پیسه. اون احمق اولی اشتباهی جابر رو نوشته جابز اون منگل هایی که کپی پیست کردن نکردن بخونن ببینن اشتباه تایپی داره همینجوری جابز کپی کردن! همه نوشتن جابز مرد، جابز ال، جابز بل!!

داداشم گفت استاد، او جابز بود! صاحب اپل...

Admin 09-06-2012 20:24

*اعتراف می کنم هر وقت گوشیمو تو خونه گم می کنم به داداشم می گم یه زنگ بزن صداش دربیاد ببینم کجاس یه بار کنترل تلویزیون گم شده بود گفتم یه زنگ بزن...


اکنون ساعت 12:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin Version 3.8.7
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0